گلها همه پژمرده اند

 

درپهنای این مرداب

 اندیشه های من مانند یک حباب

می نشیند به روی گل همیشه آب

ونیلوفرباز می کندآغوش خویش را

به روی مهمان نورسیده وغمدار

حباب چوشنید قصه نیلوفر وگرداب

فغان داد وزیاد برد آفرینش خودرا زباد وآب

پرگشود زآن مرداب

رفت ورفت تارسید به یک سرداب

مرداب بانگ برآورد زگرمی آب

گفتم تودیگرچرا؟

گفت زبدعهدی زمان، زجوش وخروش نامردمان ، زبی وفایی کسان

من ماندم ویک آرزو

بازهم ببینم زگروه مردمان هیاهو

آمینی گفتم وسرپرزدم

به باغ گل وگلاب

دیدم که گلها همه پژمرده اند

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
موسی دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:53 ق.ظ http://moosakalim.mihanblog.com

سلام
اینکه گفتی انسان بدبین با خورشید آدم برفی درست می کند
خیلی جالب بود
مثل بیشتر مردم ایران و سیاست گذار های ما
اما آرزویی که در شعر مرداب گفتی ژوشیده مانده است
من ماندم و یک آرزو
؟
؟

همون دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.rozhayetanhai.blogfa.com

خیلس زسبا و جالب بود امیدولرم تو زندگیت موفق باشی

محمد سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:14 ب.ظ

تو هم مث من احساس تنهای میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد