در سکوتی پر هیاهو
در کنار بیقراری
دست به دست مهربانی
زیر مهتاب محبت؛ رو به باغ
مینشینم تا بیایی
می نشینم تا سکوتم با صدای گرم تو تنها شود
رو به روی باغ رویا ؛ باغی از بودن می سازم
ای همه معنای بودن ؛ می نشینم تا بیایی.
ای کاش چشمهایم بر شانه هایت وشانه هایت بر اشکهایم محرم بود
انگاه به بغض های گره خورده نشان میدادم که تو کیستی
ای سکوتی که به فریاد شباهت داری
به کجا مینگری
به فراسوی شبانگه بنگر که مرا می بینی......
جای خالی تو آزارم می دهد!
بدون تو هیچ چیز کامل نیست نه حال،نه گذشته و نه آینده
جای خالی تو را در همه چیز احساس می کنم!
در سفرهایی که رفتم در کتابی که می خوانم در نوشته هایم
در خواب هایی که می بینم یک جای خالی بزرگ آزارم می دهد
جای خالی تو.......
سلااااااااااام دوباااااااااااااااره
دیدی گفتم بر می گردم (خوش قول)
واااااااااااااااای که نمیدونی چقدر نگرانت بودم (:ناراحت)
رااااااااااااستی یه خبر من آپ کردم !!!!!!!!!!
باور کن جدی میگم
یه سر بزن متوجه میشی :دی
ماه بانو جون نمیدونی از اینکه دوباره اینجاااای چقدر خوشحالم
جات واقعا خالی بود
خیلیییییییییییییییی دلم واست تنگ شده بود
دلم واسه کامنتای زیبات واسه پستای قشنگت تنگ شده بود
:بغض
عزیزم منتظر پی امت هستم
دلم واست تنگ شده بود
حرفی ندارم ولی دلم نمیاد از اینجا برم
سلام
وبلاگ قشنگی دارین
اینقدر هم ناامید بودن خوب نیست
یه متن یادم مونده که شاید هم ربطی به نوشته هات نداشته باشه.
چقدر روح محتاج فرصت هایی است که درآن هیچکس نباشد!
تلقی ها و شناختن ها و فهمیدن های دیگران، آدمی را شکل می دهند.
همه می پندارند که هر کسی آنچنان فهمیده می شود که هست، اما نه، آنچنان که فهمیده می شود هست.
هر کسی آنچنان است که احساسش می کنند، نه آنچنان احساسش می کنند که هست. (دکتر شریعتی)
سلام.جالب بود ولی چرا اینقدر غمگین؟به من سر بزن.ضرر نمیکنی...
سلام خانوم گل...کجا بودی همه نگرانت شده بودیم!؟
نمیدونم بازم به من سر زدی یا نه ولی قصه من تموم شد...
مواظب خودت باش.
خیلی قشنگ بود ولی شما چرا انقدر غمگین هستین ؟