هرگز!
احساسی دیگر در من نیست
اعترافی بکنم!
آنکه در خاکم کشت
جانم از عشق سرشت
شعر زیبایی سرود
آخرین بیت غزل گفت و آمدم من، بوجود
اما از خود مرا روزی راند
صورتش را پوشاند
و منم گریه کنان، منتظرم
تا مگر باز دلش نرم شود
و نگاهش چون پیش گرم شود
***
بی آفتابش تاریکم
چون پاییزم زردم
چون اسفندم سردم
کاش سویش برگردم
تا آن روز بین من و عشق خطی است قرمز
من ، عاشق ، هرگز!...
.
.
.
یه سکوت سنگین دراز
سالهابود در قعر خودم گم بودم
وز خستگی طولانی
دل فرسودم
وز دل تنگی چشم بر در بودم
هر طور بود گذشت
زندگی گردان است
سلام
خوبی
تبریک میگم واقعا وبلاگ زیبایی داری
مطالبتم خیلی زیباست
امیدوارم موفق باشی
اگه دوست داشتی به من هم سر بزن
بای
راستی عزیز
من لینک وبلاگ قشنگتو گذاشتم
اگه خواستین شما هم بزارین
بای
:) عااااااااااااااااالی بود :) مثل همیشششششششششششششششه :) دوست داشتنی
زیبا و دلنشین بود
امیدوارم که همیشه نور امید در دلت تابنده باشد