من ، عاشق ، هرگز!

 

هرگز!

احساسی دیگر در من نیست

اعترافی بکنم!

آنکه در خاکم کشت

جانم از عشق سرشت

شعر زیبایی سرود


آخرین بیت غزل گفت و آمدم من، بوجود

اما از خود مرا روزی راند

صورتش را پوشاند

و منم گریه کنان، منتظرم

 تا مگر باز دلش نرم شود

 و نگاهش چون پیش گرم شود

 

***

بی آفتابش تاریکم

چون پاییزم زردم

چون اسفندم سردم

کاش سویش برگردم

تا آن روز بین من و عشق خطی است قرمز

من ، عاشق ، هرگز!...

.

.

.

 

یه سکوت سنگین دراز

سالهابود در قعر خودم گم بودم

وز خستگی طولانی

دل فرسودم

 وز دل تنگی چشم  بر در بودم

هر طور بود گذشت

زندگی گردان است

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.behtarinbahane.blogsky.com

سلام
خوبی
تبریک میگم واقعا وبلاگ زیبایی داری
مطالبتم خیلی زیباست
امیدوارم موفق باشی
اگه دوست داشتی به من هم سر بزن
بای

مریم شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.behtarinbahane.blogsky.com

راستی عزیز
من لینک وبلاگ قشنگتو گذاشتم
اگه خواستین شما هم بزارین
بای

هومن شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:28 ب.ظ http://lopo.blogsky.com

:) عااااااااااااااااالی بود :) مثل همیشششششششششششششششه :) دوست داشتنی

افشین یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:39 ق.ظ http://www.l3est.mihanblog.com/

زیبا و دلنشین بود
امیدوارم که همیشه نور امید در دلت تابنده باشد

[ بدون نام ] یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:39 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد