راوی

 
 
 
 
 
احساس می کنم کم آوردم .
 
 باور کنید دیگه چیزی در وجودم پیدا نمی کنم تا لو بدم .
 
باور کنید دیگه چیزی از عشق من نمونده که شما ندونید
 
جز یه اسم که نمی نویسم تا بتونید شعرامو تعمیم بدین .
 
احساس می کنم از امروز به بعد باید برای سرودن شاعر بشم .
 
چون تا به حال شاعر نبوده ام : راویی بیش نبوده ام .
 
اما تصمیم گرفته ام شاعر شوم ..
 
حالا که تصویری نمانده تا از روی اون براتون بنویسم
 
 باید برم شاعری رو از صفر یاد بگیرم
 
 چون می دونم که این کاره نبوده ام .
 
امیدوارم فکر نکنید این یه جور ناز کردنه که....
 
 دل  سوخته من اهل این سوسول بازیا نیست ..
 
 خودتون شاهد بودین که هر  روز به روز می نوشتم.
 
حالا فقط فرصتی می خوام تا یه مطالعه حسابی داشته باشم
 
 و برای نوشتن بلد بودن رو هم رعایت کنم
.
.
.
 
 
روزهای سخت برای همه ما هست.
 
اما اینکه چطور این روزها رو بگذرونیم با هم متفاوت هست.

برای من هم دورانی پیش اومده و دردهایی دارم  که
 
 نه میشه پنهانش کنم و نه میشه به کسی بگم
 
چون فکر میکنن که دیوونه شدم.
 
تازه این  روزهاست  که
 
 معنی جمله اول بوف کور صادق هدایت رو فهمیدم

تو عالم خودم هستم
 
به چیز های که زمانی برام مهم بودن مثل
 
درس و دانشگاه و آینده بی تفاوت شدم .

یجور تنهایی خاصی همیشه باهامه
 
 حتی جوری که توی جمع هم رهام نمیکنه.
 
دلم میخواد تنها باشم فقط همین..

روزها میگذرند من بیشتر توی تنهایی خودم فرو میرم

کم کم دارم  دیوار بزرگی اطراف خودم میسازم
 
.نماز...انگار که از خدا نا امید م
 
نه انگار خدا منو فراموش کرده
.
 
 
 niyayesh 
 
 
 دلسردم از آنچه که هستم

و دلتنگ برای آنچه که باید باشم
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد