قطره های پشیمانی

 

 دیشب به این فکر می کردم که

 چه قدر بده که لحظه های زندگی را از دست بدی

اون هم از اون جبران ناپذیر هاش،

 یادم اومد که چقدر میدیدمش

 چقدر باهاش حرف زدم چه قدر درد و دل کردم

 ولی هرگز،

 هرگز و هرگز بهش نگفتم که چقدر دوستش دارم

برای هیمنه که کم کم راهشو کج کرد و رفت

 و می دونم که دیگه این آسمون ابری ،

 رنگ آفتاب را نمیبینه،

 به قطره های پشیمانی بگو دیگه نریزند!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد