هر روز ساعت ها کنار پنجره ی احساسم می نشینم
و افق دور دست خیالم را نظاره گر می شوم
و چشم هایم را با آن هوای ابری و بارانی
به ملاقات یادت می فرستم
.ذکر دوریت را برای دل غریبم نجوا میکنم
و آنقدر برایت حرف می زنم که تن حرفهایم درد می گیرد
و شب دلتنگی مثل همیشه خسته بر درمی کوبد.
من باید بروم ؛
اما تو نگران نباش .
باز فردا همان ساعتها می آیند و من
اگر روزی دیگر در سرنوشتم طلوع کرد ؛
به کنارت برمی گردم .
.
سلااااام به به
خوبی؟؟؟
مثل همیشه قلم زیبات دهان ما رو میبنده
هر چی از زیبااایی متنت بگم کم گفتم ؛)
واقعآ... جدآ معرررکه نوشتی خانم خانمااااا!!!
سلام خوبین
چه وب نازی دارین دلم نیومد بی نظر برم
من توی وبم یه داستان به قلم خودم نوشتم
خوشحال میشم بخونید
پس منتظرم
موفق باشید
قربانت
یا علی
سلام
خوبی بانو
ازت خبری نیست یعنی از من خبری نیست ٬ خوش می گذره به ما که هی نگو و نپرس که روزش از قبلش بدتر ٬دلم برتون تنگ شده .
سلام
یه مدتی بود که وبلاگ شما اصلا باز نمی شد اما خدا را شکر بلاخره باز شد
راستی من شما را لینک کردم
من آپ کردم
سلام
امید وارم بهتر از همیشه شادابی را احساس کنید
به قول صادق هدایت :
وجود آدمی توجیه ناپذیره !
دنیا به این بزرگی کوه نصیب ما شد
باغ به این بزرگی غوره نصیب ماشد