بی تو باز خواهم مرد

 

کاش تجسم حضورت در باورم را، در غالب کلمه توان بیان بود

 

کاش می توانستم سینه ام را بگشایم و

 

 قلبم را برون آورم تا ببینی، تا ببینند،

 

همگان ببینند که این قلب من است که باز می تپد،

 

 اما این بار با راحتی خیال.

 

صدایی از درون سینه ام نهیب می زند،

 

 که آری این صدا،صدای قلب توست که می تپد؛

 

 لیک مرا باور نیست.

 

از آن خاکستری بیش نمانده بود، مگر می تواند که دوباره بتپد

 

با کدامین نیرو؟

 

 با کدامین عشق؟

 

 با کدامین الهام؟

 

با کدامین ایمان؟

 

گوش می سپارم به صدای درون سینه ام

 

آری اوست که در درون سینه ام به تلاطم درآمده ولی امروز،

 

 برای توست که می تپد و این نیروی قلب توست

 

 که نور امید را به او بازگردانده

 

کاش می دانستی که گرما دستانت بود که

 

دیواره یخی قلبم را ذوب نمود،

 

 کاش می دانستی که از کلام تو بود که کلام من زنده شد

 

 و لبخند تو بود که بر لبانم نقش بست.

 

کاش تو نیز تصویر ذهنم را در باورت می گنجاندی

 

 تا زنده شدنم را، تا تصویر جسم مرده ام را فراموش نکنی  

 

تا بدانی که بی تو باز خواهم مرد.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی فرهادی چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ب.ظ

من از شما به خاطرزحماتی که برای این تصاویر و اشعا نوشته اید ممنون هستم واقعا کارهای شما شاهکاری بیش نیست .

دنیا را دوست دارم با نیک و بدش

نیکش تقدیم به ت من بسازم با بدش


" ممنون و متشکر "

مسعود جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:22 ق.ظ

با امید دل می بندم و از روی ترس دست به عمل میزنم و شاید دست به عمل میزنیم !!!

فرخ شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:03 ق.ظ

سلام
خوبین
نوشته هاتون واقعن دلنشین هستند
بهتون تبریک می گم خیلی با احساسه
امیدوارم موفق باشین توی تمام مراحلزندگیتون بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد