من شبنم خواب آلود یک ستاره ام

 

این روزها عشق و عاشقی ها کاملا حساب شده ست.

بیشتر ما سعی می کنیم در مورد کسی فکر کنیم که شرایطش عالی باشه!

اگر پسری می خواد عاشق دختری بشه

 اول تحقیق می کنه ببینه دختر خانم سر کار میره یا نه؟

 اگر میره چقدر حقوق می گیره؟

 یا نه اصلا بذار ببینم پدرش چه کاره هست؟

 بذار ببینم چند تا بچه اند؟

با با ش وضع مالیش خوبه اشکال نداره اگه خود دختره بد عنقه ،

 اگه لوسه اشکال نداره عوضش درآمدش زیاده!

 نصف خرج رو دختره میده!

جالب اینه که وقتی به هدف کثیفشون رسیدن اظهار علاقه هم می کنند!

این جور عشق های حساب شده در مورد دختر خانم ها گزارش شده!

دختر خانم ها اگر بین 2 نفر مردد باشن

 عقلشون حکم می کنه اونی انتخاب بشه که

باباش وضعیش بهتره مهم نیست که اون یکی واقعا دوستش داره

(البته خیلی کم پیش میاد!)

این روزا همه به هم تو عشق دروغ میگن

هیچ کس کسی رو به خا طر خودش دوست نداره

ما عاشق نقش های هم میشیم

اگه تونستی کسی رو همون طور که هست دوست داشته باشی اون وقت بگو عاشقم

خیلی وقتا حاضریم عشقمون رو فدای خود خواهیامون بکنیم

اگه راه و رسم عاشقی رو بلد نیستی ادای عاشقی رو در نیار

بعضی ها از 365 روز سال هر روزشو عاشق یک نفر میشن!

تو رو خدا بسه .دروغ بسه

باید بدونی که گناه اون چیزی نیست که تو فکر می کنی...

 گناه... عاشق شدن بی بهانه نیست....

 گناه... عاشق کردن دیگران و رها کردنشون بی بهانه است


هر از چند گاهی باید به خطوط پررنگ زندگی شک کرد!

درست میگویی...


عشق گاهی دیوار اتاقم را به قاب نفرت آذین بسته است


من نیز در آینه روزگار بارها خود را نشناختم و

 چهره ای دیگر را باور کردم.... عجب!

باید به من نیز شک کرد.. که تنها من نیستم
!

آفتاب چهره ام را میشوید و شب من را در عمق خود پناه میدهد
....

آیا خورشید را باور داری؟


کدامین باور این گوی آتشین را مظهر روز نامید....


میدانی...

باید به خورشید نیز شک کرد!.

.

.

 

راستی اگه بهت بگن

 می تونی بزرگترین چیزی که می تونی رو از خدا بخوای

 تا بهت بده اونوقت چی ازش می خوای؟

.

.

.

من شبنم خواب آلود یک ستاره ام

که روی علف ها چکیده ام

جای من اینجا نبود

من نجوای غمناک علف ها را می شنوم!

جای من اینجا نبود......

مثل اینکه برای جواب دادن به این سوال باید انتخاب کنم

و انتخاب چه کار سخت و بزرگیه و تصمیم گرفتن چقدر مشکل......

اولین انتخابم ورق زدن دست نوشته هایی بود

 که گرد و خاک بد جوری رو شونو گرفته بود

شروع کردم به ورق زدن

صفحه اول...

صفحه دوم...

و...

نه مثل اینکه ذکر مصیبت تمومی نداشت

,بیخود نبود که انداخته بو دمشون یه گوشه.

 باورت میشه بعضی موقع باید یسری چیزا و حتی یسری آدما رو انداخت دور

یه جای خیلی دور

اولین انتخابم تو زرد از آب در امد اما من هنوز نباختم

 چون هنوز اولین تصمیمم رو نگرفتم!

یه دوستی  می گفت:

هر موضوعی که بخواد ما رو مجبور به فکر کردن بکنه

نا خداگاه ازش طفره میریم.

چون اغلب ما زیاد عادت به فکر کردن نداریم!

اما من می خوام این بار یه انتخاب درست بکنم

 و تا جایی که می تونم یه تصمیم خوب بگیرم

 تا بتونم به این سوال بزرگ جواب بدم!

چشمامو این دفعه خوب خوب باز می کنم برای انتخاب بعدی...

این بار توی دلم دنبال جواب می گردم.

این بار حتی به صفحه دوم هم نرسید .

می دونستم پیداش می کنم!

خدای ناپیدای پیدا من تو را در تنهایی هایم پیدا کردم

 من تو را به ساده ترین زبان می خوانم

من حرفهای قشنگ بلد نیستم

 من دلم می خواهد که خوب باشم

 آنچنان باشم که تو می خواهی آنچنان باشم که دوستم بداری

 چون تو آنچنانی که از ته دل دوستت دارم و آرزوی تو می کنم

من به پرواز معتاد شده ام من نمی توانم خیال تو را از سربدر کنم

 من دیگر از آدم و عالم به سوی تو گریخته ام

من از خودم فرار کرده ام

من به دنبال دستهای تو از دستهای زیادی سیلی خورده ام

 من به شوق سر در دامن تو نهادن به پای خیلی ها افتاده ام


ای نازنین دستهای من خسته اند

مرا پروازی بده تا دیوانه وار به سویت بشتابم

ای کسی که فراموشی های مرا فراموش می کنی ،

 ای کسی که من به یاد تو نبودم و تو به یاد من بودی ،

من با تو قهر کردم تو ناز کشیدی

 تو به دنبال من آمدی تو مرا صدا می کردی

 و نشانه هایت را نشانم می دادی و من

 سعی می کردم که تو را از زندگی کوچک خود بیرون کنم

و تو به من گفتی که میهمانت شوم

 و فقط لحظه ای به حرف تو گوش کنم

ای خدای من که پس از جدایی ات دوستی نداشتم

ای خدایی که اگر همه عالم به من مهر بورزند و تو با من نباشی من غریبم

 و اگر تو با من باشی من در تنهایی هایم هم تنها نیستم .

اگر من تا به حال ریشه خودم را می کندم و می پوساندم تو مرا ببخش

 تو مرا کمک کن که پاهای من ناتوان و خسته اند

 و دستهای من به سوی تو بلند است

 ای کسی که اگر هزاران بار از تو رو برگردانم باز هم به سوی من رو می کنی

 و در ظلمات من نور عشق می افشانی

 ای مهربانترین که در همه لحظات با من بودی

 با من نشستی با من شکستی

 با من غصه خوردی و ماندی.

من می خوام نماز آشتی بخوانم

من می خواهم رشته دوستی با تو را گره بزنم

 من آمده ام تا گذشته ها را با هم فراموش کنیم

من با تو هزار حرف ناگفته دارم

 هزار نماز ناخوانده ،

 هزار نامه نا نوشته ،

 ای کسی که اسرار قلبها بر تو روشن است

 و راز دل کوچک مرا هم می دانی ...

 تو می توانی راه مرا به سوی خود هموار کنی ...

هزار بار منتظر تو هستم

 هزار رکعت نماز به پیشواز آمدنت به جا می آورم

 من همه احساسم را نیمه شبی در سجده ای به درازای ابدیت فریاد می کنم

من به تو قول می دهم که دلم را آنطور که تو می خواهی آب و جارو کنم

 و نقش هر بیگانه را از در دیوار بشویم .

ای بخشنده ترین مرا ببخش که دیر تو را پیدا کردم

مرا ببخش که نور تو را در دلم خاموش کردم

مرا ببخش که با بازی ها و بازیچه ها تو را فراموش کردم

تو را از خانه دل بیرون راندم

مرا ببخش که پرواز نکردم که پرشکسته بودم . ..

خدایا شرمنده ی این همه مهربونی و لطفتم.

کمک کن هیچ وقت تو را از یاد نبریم...

.

.

.

" آرزوی خورشید کافی برای تو میکنم که

 افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است.

آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد.

آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد.

آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین خوشی ها به بزرگترینها تبدیل شوند.

آرزوی بدست آوردن کافی برای تو میکنم که با هرچه می خواهی راضی باشی.

آرزوی از دست دادن کافی برای تو میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی.

آرزوی سلامهای کافی برای تو میکنم که

 بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی."


 

 آدم ها مثل کتاب هستن

 بعضی از آدمها را باید چند بار خوند تا معنی آنهارا بفهمیم .

 پس بیاین و سعی کنیم تا هیچ وقت زود قضاوت نکنیم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
داریوش چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:30 ب.ظ http://be-eshgh.blogfa.com

سلام
تو که اینهمه داستان نوشتی خودت چه جوری انتخاب می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد