دیشب در فکر تو بودم که
یه قطره اشک از چشمام جاری شد
از اشک پرسیدم چرا اومدی ؟
گفت توی چشمات کسی هست که
دیگر جای من آنجا نیست.!
.
.
.
دلم را که مرور می کنم می بینم
تمام آن از آن توست و فقط نقطه ای از آن خودم.
بر آن نقطه هم میخ می کوبم و
قاب عکس ترا آویزان می کنم....
.
.
.
.
به خیال کدامین آرزو
نگاهت را، که معنای تمام شب هایم بود
از من گرفتی؟
کدامین آرزو؟
.
.
.
.
.
.
در گذر از عبور عاطفه ها
در فراسوی روزنه ی باغها
درتکاپوی خاطره های ناتمام
و در ورای تمامی نقش های بر جسته زندگیم
فرصت شیرین با تو بودن را ارج می نهم
خاطر پر آشوبم را یاد تو مرحم است
تو را تا همیشه با برترین احساسم خواهم سرود
دوستت خواهم داشت و از یاد نخواهمت برد... .
بی شک تو مهربانی , و
با همان حس مهربانیت مرا به خود دعوت نمودی تو همان انگیزه من برای زندگی هستی تو بهترین هدیه ای هستی که خدا به من داد بی تو انگار زنده بودن یه پوچی مطلقه .. تو همون معنی واقعی دوست داشتنی : " پس من بی بهانه دوستت دارم "
پس من بی بهانه دوستت دارم ....
من بی بهانه خدا رو دوست دارم
ماهم بهانه خدائیم.