روزی فقط احساسم کنی نه بیابیم و نه ببینیم فقط باورم کنی....

می زند نبض دلم می رود پای تو دور

بغض دارد به تنم می پیچد

جنس دریا شده ام

غرق اشکی که فرو می ریزد

از دو چشمان ترم

کاش لرزش دستان مرا می دیدی

کاش عشق مرا از نفسم می خواندی

لحظه رفتن تو

لحظه مردن احساس من است

عشق هر لحظه مرا می خواند

باید از شهر دلم کوچ کنم

از تو خالی شده ام

می وزد در سر من فکر عبور

می روم

خاک دلم را به شما خواهم داد

شاید از خاک تنم سود به مردم برسد

می روم گل بشوم

تا که یک روز مرا دست تو همراه شود...

                                         

تو تنهایی

ومن صد بار تنهاتر

تو میدانی که من جز با تو

با هر کس که باشم...باز تنهاییم

تو میدانی که این بغض فرو خورده

به جز بر شانه های استوارت

جای دیگر وا نخواهد شد...

 

ناگهان دست فلک باز ربود

شاخه نازک آمال دلم

پر گشود از دل من آه زمان

اشک جاری شد و غم مهمان

و از آن وقت دگر هیچ ندانم

که چسان من بودم؟

که چسان من هستم؟

و چرا می مانم ؟

شانه گریه من کو کجاست؟

آه وقت وداع باز رسید


سر من گوشه دیوار گریست.......

 

                                  

 

من .....

و این منم بی آنکه بدانی کجایم یا چگونه ام،

 پرواز و تنهایی. شب و خورشید.

 من و آرزو.

 واژه ها چه غریب در من پرسه میزنند

 بی آنکه بدانند من خود تنها یک گوشه از یک واژه ام

نه چیزی بیشتر و نه شاید کمتر.

 من گمگشته ترین آرزو در خیال مبهم یک واژه ام.

 مرا فراموش کنی یا نه،

 مرا شروع پنداری یا نه،

 مرا باور کنی یا نه،

 من هستم.

در خیال تو،

 در میان همه خاطرات فراموش شده تو،

 در میان همه آرزوهای محال تو،

 در میان خوابهای دم صبح،

 در میان همه جستجوهای تو برای یافتن چیزی به نام هیچ،

 در میان همه آنچه که باید و نباید تو،

 من پرسه میزنم.

 تنها با امید اینکه روزی فقط

 احساسم کنی نه بیابیم و نه ببینیم فقط باورم کنی.......

 

Upgrade your email with 1000's of emoticon icons
خواستم تا بار دیگر داستانی بنویسم

قلم نعره کشید ... کاغذ پاره شد ... افکارم در هم گردیدند ...

همه از من تقاضای سکوت کردند .
 
قلم میدانست که باید شرح دردها و غمها را بصورت کلمات نقاشی کند .

کاغذ می دانست که در زیر سطور غم و اندوه محو می شود .

و ... افکارم میدانستند که از در همی همانند زنجیری سر در گم می شوند .

و من خاموش سکوت را برگزیدم .

اما ....

چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند .

و قطره های اشک و اندوه دل

مثل باران بهار

ارمغان کویر گونه ها شدند .         
 
 
 
سرنوشت سه دفعه بهت دروغ میگه؟!

اولین بار وقتی به دنیات میاره...

دومین بار وقتی عاشقت میکنه...

سومین بار هم زندگی رو ازت میگیره
 
 تا بفهمی همش خواب بود و بس ...
 
 
 
نظرات 5 + ارسال نظر
صدر شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:10 ب.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام!
معاشقه زیبایی بود!
موفق باشی
صدر

[ بدون نام ] شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ

عزیزم از نوشتههات خیلی خوشحالم من به امید نوشتههات مییام سایت

رضا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:50 ب.ظ http://www.lllabadancitylll.blogsky.com

____♥♥♥_____♥♥♥_____ __♥_____♥_♥_____♥___ __♥______♥______♥___ ___♥___Happy___♥____ _____♥_______♥______ _______♥___♥________ _________♥__________ _______♥___♥________ _____♥Valentine♥____ ___♥____Day____♥____ __♥______♥______♥___ __♥_____♥_♥_____♥___ ____♥♥♥_____♥♥♥_____

یارپیـز شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام
برای کسی مینویسی که میشناسی و شاید نمیشناسی.
ولی دوستش داری و دوست داشتن را با کلمات زیبا هدیه میکنی.
میشود دوست داشت بدون آنکه بداند که دوستش داری یا بهتر بگویم دوست داشتن یکطرفه هم امکانپذیر است.
من دوستش دارم بدون آنکه بداند. بروز محبت برایم غیر ممکن گردیده است. شاید تقدیر چنین است. تقدیر ؟
دوست داشتن ، دوست داشتن ، دوست داشتن.
سوال بی جوابم این است ، دوست داشتن والاتر است یا عشق.
دوست داشتن برایم قابل درک است و عشق ....
سلامت و شاد باشید.

شهره پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:12 ب.ظ http://shsky8085.persianblog.com

بازم سلام واقعا وبلاگ زیباییه
نوشته هاتون خیلی به دل میشینه
خیلی ممنون میشم اگه بهم اجازه بدید شما رو در لینک دوستان قرار بدم
با آرزوی بهترین روزها برای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد