می نویسم که من همان جزیره متروک ام

 

Image hosting by TinyPic 

 

آرزوهایم زیر انبوهی از خاکستر هنوز نفس می کشند...

 

هنوز شعله ورند...

 

نسیم مهربانی تو کی می وزد؟؟

 

 چه کردی با من؟

 

 میخواهم بنویسم...


اما از چه؟

 

از کی؟


و برای چی؟

 
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...


اما برای شنیدن چه کلامی؟


می خواهم بنویسم...

 
از تو..


از این نیامدن و قصد رفتن کردنت..


می خواهم بنویسم اما دستهایم می لرزد...


چه کردی با من؟


چه خواستم ز تو که دریغ میکنی؟


چه خواستی که نکردم؟


غم نبودنت به جانم نیشتر میزند...


اما درمانی نیست که به مقابلش روم...


آخر تو تنها امید بودی


تنها دعای شبانه ام


می خواهم بنویسم...


از چشمانی خیس و دلی در اندوه نشسته


از آرزوها و دعا های بیهوده


هنوز دستانم میلرزد ...


اما باز هم می خواهم

 

 عقده نشکفته ی دل را با نوشتن باز کنم


نمی نویسم چگونه می پرستمت...


می نویسم که مردنم را در پایت باور نداری


می نویسم که من همان جزیره متروک بودم


ای که بی من قصد رفتن می کنی


می خواهم بنویسم اما چه سود؟


تو که نخوانده دوررش می اندازی....


چه سود از نوشتن وقتی گریه هایم

 

نتوانست تو را از رفتن باز دارد


دیگر نمی خواهم بنویسم ...


دیگر نمی خواهم بگویم

 

چه قول ها دادی و چه قسم ها خوردی


نمی خواهم بنویسم که چگونه دستی که

 

 به نیاز بسویت دراز شده بود رد کردی


نمی خواهم بنویسم که می توانی فراموش کنی


اما نا نوشته می دانی که هرگز فراموش نخواهم کرد...

 .

.

.

 
نگاهت آسمانم بود و گم شد
 
 
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
 

به زیر آسمان در سایه تو ، 
 

 جهان در دیدگانم بود و گم شد
 
 
 
اکنون زمان گریستن است
 
 
 اگر تنها بتوان گریست
 
 
 یا به رازداری دامان تو اگر بتوان اعتمادی داشت
 
 
 یا دست کم به درها!
 
 
 که در آنان احتمالا گشودنی است به سوی نابه کاران
 
 
با این همه به زندان من بیا که تنها دریچه اش
 
 
به دیوانه خوانه می گشاید
 
 
اما چگونه و به راستی چگونه زندان من را
 
 
که این چنین بی سرود و بی صدا مانده را
 
 
خواهی شناخت؟
 
 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد