بانوی خاموش

 

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست...

 اما حیف این تازه اول یک زندگیست...

 زندگی چیزیست شبیه یک حباب..

عشق آبادیه زیبایی در سراب...

 فاصله با آرزو های ما چه کرد...

کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد

 

 

دیشب به یادت دریای دل واپسی هایم را غزل غزل گریستم.

اینک اکنده از بغضی ناشکفته با دلتنگی هایم شعر می سرایم.

 تو در چشمان مهتابی کدامین ستاره خفته ای

که حتی یک لحظه به دنیای رویاهایم سرک نمی کشی؟

تو در کدامین سرزمین خانه کرده ای که

 فریاد بلند درد هایم را نمی شنوی؟

ای خسته از تکرار،

 تنها دلخوشی ام تکرار لحظه های است که

 در این سراب سوخته با خیالش زنده ماندم .

 

نظرات 2 + ارسال نظر
آرش فراست چهارشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:26 ب.ظ http://www.delbakhte20.persianblog.com

سوفیا جان امیدوارم خوب باشی نوشته های سال جدیدت رو خوندم خیلی خیلی خوب بود .

مجنون خراباتی پنج‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:16 ق.ظ http://www.ashkemaah.blogfa.com

۱۰ شاخه گل سرخ تقدیمتان از طرف ۱۰ نویسنده اشک ماه به جهت حضور پر مهرتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد