تنها برای تو می نویسم |
تو سکوت می کنی و من از تکرار مداوم واژه ی سکوت سردم می شود!
خوب میدانم که سکوت تو از رضای دلت نیست
به سکوت سرد تو هم عادت می کنم نمی دانم خوب است یا بد؟! زود عادت کردنم را می گویم !
(( تو وانمود میکنی که زودتر از آنچه که باید عادت کرده ای )) میبینی؟! چه روزگار عجیبی شده ! فکر میکنند که تو را بهتر از خودت میشناسند !
بگذار هر جور که دلشان می خواهد فکر کنند ... بگذار گنگ و گیجم بدانند و گمان کنند که عاشق شده ام بگذار هی پند و اندرز به هم ببافنند و برایم نسخه بپیچند
و در جواب تمام حرفهایشان سر تایید تکان می دهم
دلم می خواهد برای مسافر جاده های دور نامه بنویسم .
اما باز دلم می خواهد بنویسم ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ... دلم می خواد بنویسم ، حال همه ی ما خوب است و بدانم که مسافر من باور نمی کند ...
می خواستم که دیگر هیچگاه از تو ننویسم ... می خواستم در تو در توی ذهنم گمت کنم آنچنان که هیچگاه پیدا نشوی .
که تو هر وقت بخواهی حوالی دلم اتراق می کنی
میگفت: صدایم هم مثل دستانم میلرزد میگفت: احساسش به او گفته که حال این روزهای من خوب نیست میگفت : احساسش دروغگو نیست
چه واژه ی لطیفی ... ببینم؟ مگر راهی هست از دل من به دل دیگران ؟ نه گمان نمیکنم این دروغ است که گویند به دل ره است دل را دل من ز غصه خون شد ، دل تو خبر ندارد
گفتم که می خواهم و پیشتر شنیده بودم که خواستن توانستن است
و بعدِ همین خواستن بود که چشم باز کردم
و دچار روزمره گی های هر روزه ام بودم و جز یک دو بن بست خلوت راه به جایی نداشتم امروز اما چند راه نا آشنا
امید به بودن امید به خوب بودن
و به دنبال کورسویی که از دور دستها پیداست مقصد نهایی را می یابم
که راه رفتن را تازه آموخته است و نمیداند که باید به کدام راه قدم بگذارد که صدایی از پشت سر نگویدش ... نه!
شاید میان راه جایی حوالی شقایق های کوهپایه های دور در کنار بید مجنون نشستیم و خستگی راه را از تن بدر بردیم
هی خیس از خنده های دور از آدمی، میخندیم،
[ چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 ] [ 08:55 ق.ظ ] [ دختری که هیچ کس و جز تو نداره ]
[ نظرات (5) ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |