مرگ تدریجی


کجایند آن چشمها که نظاره کنند مرگ تدریجی بی کسی ام را؟
کجایند آن چشمها که نظاره کنند جهنم سرد شعله کشیده تحملم را؟
یادم آمد که به تو گفتم : چه کنیم؟؟؟؟
و تو گفتی :می خواهمت
یا نه اینطور گفتی
گفتی: پیمان می بندم با پیمان که تا زمان پیمان ، پیمانم را نشکنم گفتم چطور؟
گفتی : ارزشش را دارد عزیز دل ؛ و من گول حرفهای چون عسل شیرینت را خوردم....


...




...


وقتی بغضم شکسته شد و نفس هایم غرق شد در اندوه بی تابی، فقط سکوت با من بود
گاهگاهی که تنم خسته از لحظه ها به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شد

شب هایی که بالشم خیس می شد از اشک شبانه و حسرت فقط سکوت با من بود
دیری است که با درد خود هم آشیان شدم و هنوز سکوت با من است کاش به جای تو

بر سکوت عاشق بودم.....


...







.....


نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم‌ چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم،
چه بخندم،
چه بمیرم،
چه بمانم.......

نظرات 1 + ارسال نظر
تو دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:57 ب.ظ

افرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد