شازده کوچولو (( در سیاره دوم ))


 

شازده کوچولو

 اثر جاودان آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده معاصر فرانسوی

تا کنون به بیش از صد زبان ترجمه شده.

بر طبق یک نظر سنجی که در سال 1999 در فرانسه به عمل آمد

 ودر روزنامهء پاریزین به چاپ رسید،

 شازده کوچولو محبوب ترین کتاب در قرن بیستم بوده

و از این رو « کتاب قرن » نام گرفته.

این کتاب داستان شازده کوچولو و سیاره کوچکش و داستان ترک وطن کردن او ست .

 در راه از شش سیاره عبور می کند و بعد به سیاره هفتم یعنی زمین می رسد.

 این بخش داستانِ گذر او از سیاره دوم ،

بعد از سیاره اول و دیدن شاه است.

 سیارهء دوم جایگاه خودپسند بود.

خودپسند همینکه شازده کوچولو را از دور دید با صدای بلند گفت:

_ به به! ارادتمندی به دیدنم آمده است!

زیرا در نظر خودپسندان دیگر مردم همه از ارادتمندان اند.

شازده کوچولو گفت:

_ سلام شما کلاه عجیبی دارید.

خودپسند جواب داد:

_ برای این است که سلام بدهم.

 یعنی وقتی که برایم دست می زنند و هلهله می کنند

آن را بردارم وسلام بدهم.

بدبختانه هیچ وقت گذار کسی به این طرف نمی افتد.

شازده کوچولو که چیزی نفهمیده بود گفت:

_ عجب! چطور!

خودپسند راهنمایی کرد:

_ دستهایت را به هم بزن.

شازده کوچولو دستهایش را به هم زد.

 خودپسند کلاهش را از سر برداشت و با فروتنی سلام داد.

 شازده کوچولو در دل گفت:

_ این با مزه تر از دیدن شاه است.

و دوباره شروع کرد به دست زدن.

خود پسند هم کلاهش را از سر برداشت و شروع کرد به سلام دادن.

شازده کوچولو بعد از پنج دقیقه تمرین از یکنواختی این بازی خسته شد و پرسید:

_ و برای اینکه کلاه از سرت بیفتد چه کار باید کرد؟

ولی خود پسند صدای او را نشنید.

خودپسندان فقط صدای تحسین را می شنوند.

از شازده کوچولو پرسید:

_ آیا تو واقعا مرا خیلی تحسین می کنی؟

_ تحسین کردن یعنی چه؟

_ یعنی تو تصدیق می کنی که من

 زیباترین و خوش پوش ترین و پولدارترین و باهوش ترین مرد این سیاره ام.

_ ولی غیر از تو که کسی در این سیاره نیست!

_ تو این محبت را در حق من بکن. با وجود این مرا تحسین کن.

شازده کوچولو کمی شانه بالا انداخت و گفت:

_ باشد من تحسینت می کنم، ولی این چه فایده ای برایت دارد؟

و شازده کوچولو از آنجا رفت.

در راه سفر به سادگی با خود گفت:

« آدم بزرگها واقعا که خیلی عجیب و غریب اند! »

 

نظرات 4 + ارسال نظر
پیام دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://khater.blogsky.com/

سلام خوشحال که اولین نظر دهنده هستم بعد از مدتها منم اومدم به وبتون خوشحالم من اپم وقت کردین سر بزنید خوشحال میشم موفق باشید بای

خراباتی سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:30 ق.ظ http://www.nasimetanhaayi.blogfa.com

سلام همسایه.

تا حالا ندیده بودم کسی در مورد پی ام خودش و قرار جی میل

حرف بزنه تو وبلاگش.

جالب بود.


موفق باشید.

در سایه سار حق

فتو بلاگ مستان سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:29 ق.ظ http://photo-aamirr.blogfa.com

بچه های امروز زود بزرگ می شوند و یادشان می رود که بادبادک چیز خوبی است و می شود بازی کرد. بچه های امروز زود بزرگ می شوند و یاد می گیرند که محاسبه گر باشند و زندگی را چون بازی شطرنج ببینند.
چه بر سر دنیا می آید با این سرعت عجیب. با این سرسام ؟
با این تنهایی و دوری
.
.
.
من می خواهم پیاده شوم

مصطفی سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ب.ظ http://mosy-x.blogfa.com

یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر تنها بشم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده...
.
.
.
باورتون می شه یه عمر شبها با شنیدن نسخه صوتی شازده
کوچولو برگردان ؛احمد شاملو ؛به خواب میرفتم و میرم و با اینکه دیگه از لحاظ سنی بزرگ شدم ولی هنوز نتونستم مثه آدم بزرگها بشم و هنوز به اعمالشون بهت زده نگاه می کنم و بیزارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد