فکر این عذاب...

فکر این عذاب

 

چه عذاب بزرگی است
وقتی که من تمام تنهایی را
به دوش می کشم
و سخت ترین لحظه های انتظار را
با شکیبایی خود قسمت می کنم.
آرزوی محالی ست
درک دستهای تو
از انتهای تنهایی ستاره های چیده شده
و سفره های خالی احساس
که مهربانی سایه ها
رنگینش کرده است
تو حتی
از فکر این عذاب هم عاجزی
و من هر روز
تحلیل می روم ....

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مجنون خراباتی یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:39 ب.ظ http://www.nasimetanhaayi.blogfa.com

بشر چون کودکی بی سرپناه است که ره گم کرده و راهش به چاه است

بشر مسکین و مظلوم و ضعیف است به طوفان بلا جسمش نحیف است

بشر کم صبر و بی تاب و عجول است بشر از کرده اش زار و خجول است

+++++++++ ++++++++++++++++ ++++++++++

دو دشمن بربشر پیروز گشته شب تاریک او بی روز گشته

یکی مکاره شیطان از برون است دگر اماره نفسی کز درون است

بشر بازیچه ی شیطان ونفسش طمع دام و هوسها کرده حبسش

بشر از خویش و از ایمان جدا شد چو برده بر در شیطان رها شد

بشر تاج ملک بر سر نهاده ز غفلت :تـــــــــاج را بر باد داده

ز غمها دست بر زانو نشسته ولی دست از بد و ناحق نشسته

بشر عهد الست از یاد برده میی خود بینی ابلیس خورده

بسر در غربت دنیا غریب است وطـــــن از یاد برده : این عجیب است!






آرش فراست یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:44 ب.ظ

خسته نباشی
اگه ممکنه اسمتو بیذار بانوی خورشید خیلی بهت میاد البته بعدا برات توضیح میدم دلیلشو . خانومی قرار شد از شعرای خودت بیذاری در ضمن نوشته هات خیلی قشنگه فقط کمی چاشنی غم و غصه داره به قول حضرت حافظ :
بادل خونین لب خندان بیاور همچو جام / نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
اگه حرف دل منو گوش کنی پس چی میگی برا دور کردن خودم از خودم برا خاموش کردن یه آتیش کوچولو در وجود خودم آیندمو از بین بردم و خودمو آواره کردم .
همیشه شاد باش تا بمانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد