نمی خواهم
آخرین ورق دفتر خاطرات تو باشم
که پاره میشوم
پاییز که بیاید و
تو نباشی سوار بر بادها
سرگردان در کوچه ها
باید
به دنبال کدام
خانه خود باشم ....
قلم را روی کاغذ فشار می دهم
اما هیچ نمی نویسم
نمی توانم
از تو هیچ به یاد نمی آورم
تنها نامی که ماه هاست بر زبان نیاوردمش
و یک مشت خاطره
که آنقدر پوسیده اند که نمی دانم
چند سال پیش آنها را نوشته ام
با آنها چه کنم؟
با تو چه کنم؟
با کسی که از او جز یک نام و مشتی خاطره هیچ ندارم !
حتی نامت هم برایم نا آشنا شده است
به راستی تو کیستی؟
. . .
نمی دانم !
باز مثل هر شب بغضی راه گلویم را سد کرده است
می خواهم نامت را صدا کنم
اما نمی توانم
باد می وزد و دفتر خاطرات را ورق می زند
در میان خاطرات پوسیده ام باز تو را می بینم
اشک هایم جاری می شوند
خاطرات پوسیده را به قلبم می فشارم تا یاد تو آرامم کند
دفتر خاطرات خیس می شود
و نوشته هایم آرام آرام محو می شوند
تمام دفترم سفید می شود
تنها یک کلمه در آن باقی می ماند
و من میدانم که. . .
نام تو هرگز محو نخواهد شد !
برای تو که دوستت دارم می نویسم.
برای تو که می دانم هرگز اینها را نخواهی خواند،
مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی دست کم تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره پاره نمی کرد مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز همه راه ها به تو ختم می شود
و تو در جیبهایت تکه هایی از بهشت مرا پنهان کرده ای
نوشتن
چگونه بگویم وقتی به تو می اندیشم اشکم جاری می شود،
تویی که عاشقانه زندگیم بودی،
هنوز خورشید ازتو به من می گوید
من خورشید را و دریا را با تو تجربه کرده ام
حالا من مانده ام و خورشید و دریا ; اما بدون تو
امروز گریستم به یاد تمام آن غرورها که مانع گریستنم می شد
من امروز عشق را گریستم
آری تا وقتی نفس می کشم تو را عاشقم
ای تنها نوای خلوت تنهایی های من
من بی تو چه سردم
نمی دانم الآن کجایی
در کجای این دنیای پهناور ایستاده ای؟
اما هر کجا که هستی زندگیت سبز باد.
به اندازه یک دلبستگی عمیق برایت گریستم
و به تو اندازه یک وابستگی ! ریشه احساسم را
در دریای ژرف خیالات آبیاری کردم
گریستم و تو گریستی !
من از دلبستگی و تو از وابستگی
من فنا شدم و تو ماندی
دلم برات تنگه ...
توی این روزهای خاکستری و ابری ...
وقتی که نسیم پاییزی
به صورتم میخوره ...
دستهام , دستهای تورو میخوان ...
تا منو از میون این روزگار شلوغ رد کنی ...
محو بشم ... نیست بشم...
از میون آدمهایی که منزلت عشق رو نچشیدن ...
یا چشیدن و قدرشو نمیدونن...
دلم برات تنگه ...
وقتی که بارون میاد و من بدون چتر ...
تنها ... تنها و آرام ...صبور و بردبار...
خودم رو دست ابرای سیاه میدم... تا بر من ببارند...
شاید کمی از درد فقدان تو رو از عمق دل و جون من
بشورن و ببرن... اما ...
اما میدونی که فقط بیشتر دلم تنگ میشه ...
چقدر دلم برای چشمات تنگه میشه ...
وقتی که چشمامو میبندم و به عمق چشمهای تو خیره میشم...
امروز که نبودی به وسعت تمام دلتنگی ها دلتنگم
می دانی چرا ؟
برای تنهایی وغربتی که درآن اسیر هستم ....
به خدا اگر لحظه ای در کنارم نباشی
هیچ وقت طلوع نخواهم کرد
به خاطر خدا برای طلوعم غروب مکن
بمان که دیگربارشکوفه های زندگی ام گل کند
تبسم را به یاد آور خنده راتکرار کن
بگذار در آیینه دیدارت شکوفا شوم و
غمها را به آب امید بشویم ورخ برافروزم وققنوس وار
از میان خاکسترچه کنم ها ؟
شاهد تولدی تازه باشم
اگر درمقابلم قفل سکوت وبی مهری بر دهانت زده ای
چشمانت هنوز گویاست برق محبت ازآن می ترواد ومی گوید ...
به حرمت نگاه سخنگویت بیا،
بیا و از غربت وعزلت انتظارنجاتم بده
همه هستند من اما دربین همه بی توتنهایم
بین آنها غریبه ام همدل وهمزبان وسنگ صبورم بودی
حالا بگو دور ازتو چه کنم
غریبی وبی زبانی ام را فراموش مکن می فهمی ؛
فراموش مکن ...
باور کن تونمی دانی چه سخت است
درمیان همه بودن وناآشنا ماندن وبی همزبان بودن
با زبانی ساده می گویم دوستت دارم
کودکانه با توسخن می گویم
مثل دوران کودکی ام دوستت دارم
ده تا ... کم است...
قدر همه دنیا
از گذشته مگو از آرزوهای دیروزت حرف نزن
از آمال وآرزهای امروزت که می شود
فردایی روشن سخن بگو !
خیلی صفحه ات شلوغه ... آدم سرش درد میگیره. میشه کمی توی طراحیش دست ببری؟ اعصاب آدم خرد میشه. هروقت درستش کردی خبرم کن. در مورد این پستت هم باید بگم که من که همیشه دلتنگم. وقتی به خاطرات رجوع میکنم میبینم هیچی جز دلتنگی واسم باقی نذاشت.
چرا رنگ پستها زرد شده ؟ چشمو خسته میکنه ... ببخشید انقدر نازک نارنجی هستما ... من بی بهار شدم ... مدتهاس ... تو ایشالله پاییزی نشی.
دیگر چه سود؟
از تمامی آن لطافتها...
مانده،
اندکی تصویر خشدار...
سلام دختر تنها
ممنون که به من سر زدی
وبلاگت زیباست
خوندمش
این متنت خیلی زیبا بود و حرف دل خیلیا
امروز که نبودی به وسعت تمام دلتنگی ها دلتنگم
می دانی چرا ؟
برای تنهایی وغربتی که درآن اسیر هستم ....
به خدا اگر لحظه ای در کنارم نباشی
هیچ وقت طلوع نخواهم کرد
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام....
سلام عزیزم!!!
زیباو دوست داشتنی مثل همیشه...
به روزم خوشحال میشم ببینمت.
با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن!!!
با آرزوی بهتریـــــنها: بـــــــهار
سلام
اولین باریه که به وبلاگت
همه پست هاتو خوندم
فقط همین شعر راجع به وبلاگت تو ذهنمه
میخوام اینجا با تو باشم
زیر بارونا دوباره
ولی افسوس نه تو هستی
نه دیگه بارون می باره
قهرمان فراموش شده
سلام
حالت خوبه عزیزم. هر جای باشی خوش باشی
***********************************
کوچه ها بن بست و تاریک ، جاده ای ترانه باریک
مقصد امن رهاییریال گاهی دورو گاهی نزدیک
قلبه پاره پاره ، آزاد ! نفس ستاره ، ممنوع !
عاشقانه های تازه ، از سرو دوباره ، ممنوع !
فصله شب رنگی خورشید ، فصله گل خونه ، سوزوندن
وقت دزدیدنه ماه دشنه تو دلا نشوندن
عاشقی ممنوعه این جا ، دل سپردن یه گناهه !
سرت و بدزد ستاره ! این جا چشمک اشتباهه !
*************************************
همیشه سر بلند و پیروز باشی عزیزم.خدا نگهدار.
سلام عزیزم
وبلاگتو دیدم
عالی بود
باور می کنی وقتی شعر (دلم برات تنگه) رو خوندم اشکام ریخت!
چون واقعا حرفهای دلمو زدی
امیدوارم همیشه موفق باشی
با زبانی ساده می گویم دوستت دارم
کودکانه با توسخن می گویم
مثل دوران کودکی ام دوستت دارم
ده تا ... کم است...
قدر همه دنیا
بازم عالی...
از طراحی
تا ستاره ها
تا موسیقی...