واژه هایی که نقش می بندد بر روی کاغذ برایم بی رنگند
نفس هایی که حبس می شود درون حنجره ام بی حرفند
بغضم که می نشیند بر گلویم مات می ماند
من سرطان دارم ... سرطان بی حرفی !
آه ... من چقدر حرف دارم !
روزی که انسانی را به قیمت ارزانی می خرند
شبی که آدمکی به شکل یک غاز می خورند
من فصل سکوتم را بر رویاها جار می زنم
من سکوت دردم را بر دیوار فریاد می زنم
کوله بار دردم را در شب بار می زنم
من تنم را به خاک می زنم
سرطان دارم ... سرطان زندگی !
رهایی از این درد برایم مشکل شده است
انگار سرطان با استخوانم عجین شده است
بی تفاوت ... بی هوس ... بی شکل ...
سرطان دارم
برای جدایی از این مرض دعایی ندارم
من به خالق سرطانم دلبستگی ندارم
برای خاموشی دردم فرشته الهی نمی خواهم
من به حضورشان نیازی ندارم
من خودم معصومم
به شما نیازی ندارم !
سرطان دارم ...سرطان در به دری !
من به شکل یک باد آواره ام !
به حکم یک سیم تنیده شده بر مغزم محکومم
سرطان دارم
من به جنس یک جسد محجوبم
من به شکل یک گور خاموشم
سرطان دارم ...
سرطان زندگی ...
سرطان زندگی ...
سرطان زندگی ...
مرگ شیرین...
سلام
ممنون
بهترین شعری که خوندی چیه ؟
قهرمان فراموش شده
سلام
روز به روز نوشته هات بیشتر به دل میشینه
قصد نداشتم دیگه مزاحم بشم چون .... ولی نوشته هات خیلی با احساسه
آرزو دارم دلت مثل بهار
پر شود از لـحظه های ماندگار
زندگیْت خالی از اندوه و غـم
لـحظه های شادمانی بی شمار
خانهً قلبت پر از گلهای یاس
نغمه خوان خانهً قلبت هزار
باغ احساست پر از گلهای ناز
همچو یک قالی پر از نقش و نگار
روزهایت هر یکی بهتر ز قبل
خوش بـوَِد بر کام تو این روزگار
برای شادی بنویس تا شادی بیاد پیشت
سلام :
من بروزم خوشحال میشم سر بزنید
نظر فراموش نشه