کاش ...
چشمهایت را در چشمهایم خیره کردی و آهسته گفتی:
دوستت دارم
در آن هنگام که در دلم فریاد می زدم
من هم دوستت دارم بیشتر از آن چه که فکرش را می کنی
اشکهایم بی اختیار روانه گونه هایم شدند
سرم را آهسته بر روی شانه هایت گذاشتی
موهایم را نوازش کردی
لبانت را بر لبانم نزدیک کردی
و بوسه گرمی از لبانم چیدی
دستهای سردم را دردستهای گرم و لطیفت فشار دادی
گفتم...
می دانی
می خواهم تا خود سپیده صبح در آغوشت باشم
و برای همیشه در کنار هم باشیم....
عطر نفسهایت را نزدیک نفسهایم احساس کنم
ستاره ها در آسمان چشمک زنان
جشن با شکوهی راآغاز کردند...
همه جا تاریک بود
قطرات باران یکی یکی
و خیلی آهسته صورتمان رانوازش می داد
پرنده خوش آوازی بر شاخه درخت نشست
تــو به آسمان نگاهی کردی
و من همان طور که درچشمهایت خیره شده بودم
لبخند زنان فریاد زدم
دوستت دارم
و
ماه نیمه٫در طراوت روحم
نیمه دیگر خود را میجوید
ببین...
چگونـــه تـــو را دوســـت دارم
که آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزد
و در حرارت خونم پناهی می جوید
دوستــــت دارم
سلام..عزیزم
وبلاگت عالیهههههههه
به منم سربزن
در پناه حق
سلام خوبی وب قشنگی داری از این وبها زیاده ولی از این دلها کم با اجازه یکی از مطالب رو برداشتم
به ما هم سر بزن
بای
دوستت دارم