شبهای خط خطی

 

میدانی چگونه دوستت دارم؟

مثل احساس بعد از دعا...

 

 روزها گذشتند 

 روزهای پیاپی شور و زندگی

روزهایی که بوی امید می داد

 لحظه هایی که مرا تا اوج خوشبختی می رساند

 آنجا که به ابرها دست می کشیدم

و ثانیه هایی که دریای نیلوفر قلبم قد می کشید و می پیچید

 و به بغض ابرها می رسید اما...

حالا من مانده ام و دلتنگی

من مانده ام و دنیایی حرف نگفته

حالا من هستم و خستگی از رکود لحظه های کبود خاطره

انگار گم شده ام در هجوم سکوتی تلخ 

 انگار از ذهن زمان پاک شده ام

و در سیاهی سمج روزهای بی پایان گم

کاش می توانستم از دیار غریبانه دلتنگی هجرت کنم

کاش توان این را داشتم تا مرز رویای سبز با هم بودن پرواز کنم

 ودر آغوش مهربانی ها جانی تازه بیابم

اما زندگی عوض نمیشود

روی لحظه ها پا می گذارد و می گذرد

 

 

قلب من کنار پنجرهء تنهایی هنوز بی قرار توست

گرچه انتظار هیچ معجزه ای از لحظه ها نیست 

روزها می آیند ، می مانند و می روند و تو دیگر نمی آیی

 و شاید برای من ، بی تو ،انتظار مفهومی تازه می یابد

وقتی من وشبهایم به امید انتظار زنده می مانیم

و زنده بودن معنایی است ساده که من دشوارش کرده ام !

و زند گانی شاید 

 مجموع ای است از تکرار .... انتظار

 

                        
چه ساده بودم من ...

این روزها پر از سکوتم 

 اما سکوتم پر از حرف است

حرفهایی که جز با زبان سکوت و نگاه نمیتوانم بگویم

اگر تمام کلمات دنیا راهم برایت بنویسم باز هم مرا نمیفهمی

چون ندیدی چشمهایم چقدر مات شده این روزها ...

 به روی گریه نمیآورم که شب است

چقدر حماقت میخواهد که آدمی نا امید شود

چه ساده بودم من ...

فکر میکردم آنقدر بزرگ شده ام که گریه را از یاد برده ام

فکر میکردم آنقدر سخت شده ام که

هیچ زمین خوردنی نمیتواند مرا بشکند

 فکر میکردم به هرچه حرف تلخ و نگاه نادرست

و طعنه ی تاریک آنقدر عادت کرده ام که

 میتوانم لبخندی از سر بی قیدی بزنم و در دل بگویم

 "این نیز بگذرد "

فکر میکردم احمقانه ترین کار دنیا

 انصراف دادن از ادامه ی راه زندگی است

فکر میکردم هیچ بن بستی نمیتواند مرا از ادامه ی راه منصرف کند

و هیچ گاه، هیچ گاه از ادامه دادن انصراف نخواهم داد

فکر میکردم اگر به بن بست بخورم از بیراهه میروم ...

اما میروم ...

فکر میکردم آنقدر قوی شده ام که کوله بارم را زمین نگذارم

 و اگر لازم شد کوله ی مسافر خسته ای را نیز بر دوش گیرم

فکر میکردم خدایی دارم که همین نزدیکیست ...

آنقدر نزدیک که حرفهای دلم را نیز میشنود

فکر میکردم خدایی دارم که هیچ گاه ،هیچ گاه با من قهر نمیکند

فکر میکردم خدایی دارم که اگر برایش گریه کنم دلش میگیرد

فهمیدم آنقدر دلم کودک است که

میتوانم یک شبِ سیاه را تا صبح گریه کنم 

 فهمیدم یک نفر هست که نگاه نادرست و طعنه ی تلخش

 مرا میشکند ...

مرا به راحتی شیشه میشکند ،خرد میکند

فهمیدم یک شبه آنقدر کودک شدم که با هر حرف نادرستی

بغض میکنم و روزها شکسته میمانم

فهمیدم خدایم آنقدر دور است که نمی بینمش 

 فهمیدم اگر دریا دریا اشک بر دامنش بریزم

 حتی گرمی دستانش را بر روی سرم حس نمیکنم

فهمیدم انصراف از ادامه ی زندگی

 احمقانه ترین کار دنیا نیست ...

من هم ممکن است از ادامه انصراف دهم

فهمیدم گاهی تنها یک راه پیش رو داری و اگر به بن بست برسی

هیچ بیراهه ای نمیتواند تو را به مقصد برساند

 فهمیدم گاهی ترس از بیراهه ها و هر آنچه که نمیتواند خوب باشد

قدرت رفتن را ...قدرت ادامه دادن را میگیرد

فهمیدم زودتر از حد انتظارم خسته میشوم ...

آنقدر خسته که زانوانم خم میشود و به زمین میخورم

شبی آرزو کردم همه چیز تمام شود  به هر قیمتی...میفهمی؟

هرقیمتی ...

اما انصراف هم جسارت میخواست که من نداشتم ...

پس ماندم و تنها آرزو کردم که شب بخوابم و صبح زود ...

خیلی حرفها تا لبه ی پرتگاه ذهنم آمدند

و چند قدم مانده تا لبه دوباره آرام آرام برگشتند بی آنکه سقوط کنند

 همانجا ماند و وقتی لایه ای از غبار زمان رویشان نشست

وکمی کدر شدند رفتند که فراموش شوند …

یا چه میدانم شاید رفتند گوشه ای نشستند

تا روزی دیگر غبارشان را پس بزنم و خوب بهشان فکر کنم

 و سکوت جای همه شان را گرفت

اصلا چه ربطی میان نوشتن های من و بودن های تو هست

 که از نبودنت مینویسم ؟

وقتی دستانت در حسرت دستانیست که

فاصله اش تا تو سه نقطه است

از همیشه تنها تری

 میدانی نوش دارو بعد مرگ سهراب یعنی چه؟

یعنی دل میگیرد و تو نیستی ...

یعنی دل من پر از حرف است

 و حرفها آنقدر همانجا میمانند که در من حل میشوند ...

یعنی صدای تو که می آید تنها حال غریبه ای را میپرسم

که آن طرف خط نشسته ونمیداند

 این طرف همه ی لبخند ها زورکی است ...

یعنی صدای بوق تلفن میگوید کسی آن طرف خط نیست

 و من تازه بیاد می آورم چقدر حرف در پستوی دلم بود

نه ! نترس چیزی از این گلایه ها را نخواهی شنید

 که مبادا خاطر این روزهایت آشفته شود ...

قصد رفتن هم ندارم ...

از فرار خسته ام بگذار هرکه میخواهد بیاید

هر که میخواهد برود ...

وهیچگاه نفهمد چشمی تر شد

خودم بریده بودم ...

خودم دوخته بودم

 و حالا ذره ذره میشکافم آن پیراهن آبی را

 که به رنگ رویا دوخته بودم و به تن باور هایم کرده بودم ...

سرد است ...

ذهن من، قلب تو ...

 نه اینکه شکسته باشم ..نه!

 اما عریانم ...

و عجیب میلرزم !

راه میروم و فکر میکنم ...

فکر میکنم و شخم میزنم زمین مرده ی ذهنم را ...

تکه تکه های دیروز را از زیر خروارها خاطره بیرون میکشم ...

 هرچقدر این کتاب را زیر و رو کنم

داستان دیگری از لابلای کلماتش بیرون نخواهد ریخت

باورش میکنم!

باید فصلی نو را شروع کنم ...

اما نمیتوانم

نبودن هایت را هم نشمردم …

دارد حکایت دل و دیده باورم میشود

کجای این روزهای پر از سکوتی؟

 چه میکنی؟

 نشسته ای و به چشمهایی که بیقرارت کرد فکر میکنی

 یا همان باریکه راهی را که

از دلت به دلم کشیده بودی را هم بسته ای ؟


نمیدانم چرا از همه نامحرم ترشده ای!

 میدانی …

نشسته ام و به اینجا فکر میکنم…

به اینجایی که آدم تنهاست یا شاید به آدمی که اینجا تنهاست

" اگر آدم باشد "

همه میگویند تنهایی ام از جنس تنهایی آدم نیست

" من از دل سپردگان هیچ مکتبی نیستم ...

و خوب میدانم این آدم را ویران میکند

جایی دارم که نمیدانم کجاست

آنجا که نه گنبد طلا دارد و نه چاه و نه ضریح چیزی در درونم ...

 خدایی را صدا زدم که خودم میشناسمش

 نه خدایی که بین صفحات کتاب میگذارند

 و از عذابش مینویسند

روزهای دلتنگ و کش داریست ...

میتوانم لحظه لحظه ی بودنم را در نبودنهای طولانیت تباه کنم ...

میدانم ..میدانم ...دست دلم رو شده ...

اما سخت است به باختن اعتراف کنم ...

باور کن نگاه کردن به چشمهای شکسته ی بازنده سخت است

چه برسد به این که آن بازنده خودت باشی و دیوارها همه آینه!

فکرم این روزها به هرجا میرود ...

به هرجا که تو در آن نباشی میرود!

نگاهم نیز این روزها مانند فکرم هرزه شده ...

به هرچشمی زل میزند...

 اما نه برای پیداکردن تو ...

برای گم کردن تو ...

اما میدانم، تلاش بیهوده ایست

من حساب و کتاب نمیدانم

نمیخواهم نبودن هایت را بشمارم ...

تنها میخواهم بگذرند و من نفهمم ...

و آنقدر گمت کنم که تا خودت نخواهی هیچگاه پیدایت نکنم

اما مگر میشود با این همه ردپا گمت کرد؟

نگاهت چه رنج عظیمی است وقتی به یادم می آورد

 که چه چیزهای فراوانی را هنوز به تو نگفته ام...

گاهی با سی و دو حرف و حتی فریادی که تا عرش میرود

کسی حرفت را نمیفهمد

 اصلا نمیشنود و گاهی...

چه ساده بودم من ...

این روزها پر از سکوتم 

 اما سکوتم پر از حرف است

حرفهایی که جز با زبان سکوت و نگاه نمیتوانم بگویم

 روزهای دلتنگ و کش داریست ...

بهتره بگم شبهای دلتنگی  و شبهای خط خطی!

. 

همه آدمها یه دوست یه رفیق دارن و همیشه با اون هستن

 شاید تا آخر عمرشون شاید هم نه ...

ولی میدونن که همیشه یکی هست...

 ولی من ... به اندازه همه دلتنگی هام

 به اندازه همه تنهاییم

 به اندازه همه عمرم

 دوست و رفیق دارم...

 ولی میتونم به صراحت بگم که هیچکدومشون دوست نیستن

چونکه همه اشون اگه با من هستن فقط بخاطر خودشونه

 بارها برام اتفاق افتاده کسائی که ادعاشون میشد از همه رفیق ترن

 از همه دوست ترن... از همه نارفیق تر بودن

 و فقط از دوست بودن اون وقتای رو دوست هستن

که خودشون بهم نیاز داشتن یاخودشون احتیاج داشتن

وقتی دیگه پر شدن از همه چیزخیلی راحت بیخیال میشن

بعدش انگار نه انگار که من رو می شناسن

 و آنقدر رسمی باهات برخورد می کنن

 که گاهی اوقات متعجب می شی از اینهمه رفیق های نارفیق...!

همیشه اون آدمهای که بیشتر از همه بهشون خوبی کردم

 یا بیشتر از همه باهاشون بودم زودتر هم رفتن...

نه اینکه برام مهم باشه که الان نیستن  یا اینکه هستن

 ولی بود و نبودشون فرقی نمی کنه ها

دارم می نویسم...

 که بدونم ... این دوستای من کجایی زندگی من حضور دارن

دوستای خوب من وقتی پر از دلتنگی هستن پر از تنهایی..

 پر از بی کسی...

 پر از نبودن یه همراه...

 پر از نبودن یه دوست دختر یا پسر تو زندگیشون

 من رو می شناسن ولی همین که جنس شون جور شد...

 یه رفیق تازه پیدا کردن اصلا یه حالتم نمی پرسن...

وقتی کارشون گیر داره ا وقتی خودشون بخوان من رو می شناسن

 ولی وقتی همه مشکلاتشون حل شد همه گرفتاری هاشون رفع شد

دیگه حالتم نمی پرسن

حالا من همه اینها رو نوشتم که به خودم بگم...

 اگه خواستم برم سینما, کوه, مسافرت, جشنواره, نمایشگاه

و یا هر جایی دیگه به کسی نگم چونکه میدونم کسی نیست...

 حتی یه دوست ساده که وقتی دلت گرفت

 میدونی اون هست که به حرفات گوش بده

وقتی از نظر کاری ه یه جایی رسیدی

 که فقط بخوای با کسی مشورت کنی

 واقعا مثل یه دوست کمکت کنه

اگه یه شب داشتی از دلتنگی می مردی

بدونی  اون  دوستت هست که باهاش حرف بزنی

 همین..!

 

 


نظرات 10 + ارسال نظر
چش درومده :-) دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:02 ق.ظ

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سر کند اینجا ترانه ی خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است
هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که روبرو سنگ است
مرا به زاویه عشق خویش مهمان کن
در این هزاره فقط عشق پاک و بی رنگ است

الناز دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ق.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

سلام وبلاگ زیبایی داری اگر با تبادل لینک موافقی به من بگو موفق باشی بای

خراباتی دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:52 ب.ظ http://www.nasimetanhaayi.blogfa.com

سلام همسایه.

سپاس بی کران از آخرین حضور سبزتان.

با یک دو بیتی به روزم و به انتظار حضور پر مهرتان هستم.


گفتم خدا مرا حیاتی بفرست

طوفان زده ام ، راه نجاتی بفرست

فرمود که با زمزمه ی یا مهدی

نذر گل نرگس صلواتی بفرست




یا علی

شهلا تی ان تی سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:30 ب.ظ http://www.bazareroz.com

دیووووووووونه هاااااااا
/
سلااااااااااام
/
من یه گروه فعال می خوام البته هنوز دارم جمع می کنم بعد میترکونیم
/
اگه خواستید هم با سایت هم با ایدی که پایینه می تونید با من در تماس باشید
لازمتون دارم
/
اون مقدمه بود برا همه
حالا

سلام به مدیر خشکل وبلاگ



و بازدید کننده های خشکل تراین وبلاگ ماه

البته اگه خشکل باشن

بابا یه سر به سایت من بزنید


پــو سیــــــدم

همه چیزتوش هست

حتما یه سر به <<<< WwW.BazareRoz.Com <<<


بزن از دانلود گرفته تا ..... فروش زمین در کره ماه

___*##########*
__*##############
__################
_##################_________*###### ##
_##################_______*###########
__##################_____*#############
___#################*__################
____##################################
______########## منو لینک کن باشـــــــــــــه######
_______#############################
________###########################
__________###### مرســــــــــــــی#########
___________*#####################
____________*##################
_____________*###############
_______________#############
________________##########
________________*########
_________________######
__________________####
__________________###
___________________#

راستی هر کی مایله تبادل لینک با سارا خطر کنه لینک منو

با عنوان یه سرحتما اینجا بزن

بزاره بعد

بیاد در قسمت تماس با ما به من بگه

فدااااااااا

____xxxxxxxx______xxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxx___xxxxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxx
____xxxxxxxxx ش ه ل ا xxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
______xxxxxxxx x تی انتی xxxxxx
_________xxxxxxxxxxxxxxxxxx
___________xxxxxxxxxxxxx
_____________xxxxxxxxx
______________xxxxxx
_______________xxxx
_______________xxx
______________xx
_____________x
___________x

هر کی خواست منو اد کنه حالشو بگیرم این آیدی رو ادد کنه

ShahlaOk آیدی

شوخی میکنم همتونو دوس دارم فداااا

(¸.•*¨منتظرتم ¸.•*´¨)

مرتضی چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:57 ق.ظ

بسیار زیباست
موفق باشید دوست عزیز

چش درومده :-) چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام بانو جان
باز هم سلام و باز هم شکوه از نامهربانیها

کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم
نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم
ز من چون مهر بگسستی ، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم
تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم
منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم
مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم
همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم
عراقی می‌سپارد جان و می‌گوید ز درد دل
کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم

یه کوچولو چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ب.ظ http://yekocholoo.blogsky.com/

خوشم میاد از وبلاگت

ژاله چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:22 ب.ظ http://gorbeh-irani.persianblog.ir

عجب شعرهای قشنگی... جدی میگم ها.. خیلی خوشم آمد... باز هم میام سراغت...
نوشته های من در یه مورد دیگریست... اگر دوست داشتی سر بزن..
راستش منم یه زمانی شعر زیاد مینوشتم.. ولی بار هستی طبع شعرم را خفه کرد.

سایه شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:13 ق.ظ http://rooozha.blogfa.com

سلام...
دلنوشته هایت را خواندم. بر تو خرده نمی توانم بگیرم. چرا که وقتی آدمی اینگونه بی تاب می شود ... قلم را بی مهابا می کشاند. همه را گفتی. اما چرا فکر می کنی که خدایت در همین نزدیکی ست. یقین بدان دوست من که خدایمان همین نزدیکی ست و رقم میزند آنچه صلاح من و توست ...
مانا باشید

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:27 ب.ظ

دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد