کودک درون ...

نظرات 9 + ارسال نظر
مرتضی یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:15 ب.ظ http://mani83.blogsky.com

خیلی زیباست
از هم جدا شدند اما روحشون نمی تونه از هم جدا شه
موفق باشی دوست عزیز

پت و مت دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:45 ق.ظ

سلام بانو من کودک درونم همیشه بازی گوشی میکند.:d این عکس منو یاد مکانی میاندازد که در مسافرت بودم با 2 نفر از دوستانم . وقتی از همدیگر ناراحت میشدیم هر 3 نفرمان به سمت مخالف همدیگر میرفتیم :d

چش درومده :-) دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:44 ق.ظ

سلام بانو جان
از قول پیرمرد عرض میکنم که :
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند ، ای روزگار هی

طناز دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:05 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

سلام دوست من...


یه جوری منو یاد ادمایی میاندازه که چطور وقتی پیر میشن بچه میشن...منظورم اخلاقشونه...
شاد باشی

چش درومده :-( دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ق.ظ

با سلام مجدد بانو جان
نمیدونم چرا یهو با دیدن دوباره عکس و گذر این پیر مرد از کوچه ی تنهایی این شعر زیبا از فریدون مشیری برام تداعی شد که با اجازه مینویسمش:

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
قربون شما : چش درومده ی تنها :-(

خوابالو دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ق.ظ

قشنگ بود.
موفق باشی.

ساز پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ق.ظ http://www.zoeram.blogsky.com

سلام
خوبی
کجایی بابا
وبلاگت محشره

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:38 ب.ظ

دوستت دارم

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ب.ظ

دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد