رهایی شازده کوچولوی من ...



من او را رها کردم

وچقدر سخت است که عزیزترینت را رها کنی !

آن قدر او را دوست دارم

که او را رها می خواهم

رها از تمامی بندهاو زنجیرها!

هرچند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود

و هیچگاه به خاطرهمیشه بودن با او

برای او بندی نساختم....








نظرات 4 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ب.ظ http://otaghiiazanekhod.blogfa.com/

و این معنای واقعی عشق است، چیزی که کمتر ان را می فهمند، عشقی که رهاست، می بخشد اما به بند نمی کشد.
موفق و مانا باشی دوست من.

کامران سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:07 ب.ظ http://cinemafestival.blogsky.com

وباران می بارد و دانه هایی که بذر بودند رشد و نمو می کنند و خداوند لبخند می زند و آنها قهقه و کاش منهم جزو بذرها بودم !

اما حاضرم بذر بکارم. بذر صداقت صراحت اولوهیت و عشق.


اما کدام کویر یا زمین یا سینه ای حاضر است؟

تضمین می کند که با اشکهایم نه به صورت دیمی بلکه آبیاری قطره ای ان سینه معشوق را حاصلیخیز کنم و حتی چاهی از اشکهایم را ذخیره و با وجود یاور ابر باران زا شوم.

اگر قادر نبودم خونم رابریزید و همانند قربانی ها ی شهید در این مسیر به دیدار پروردگار بشتابم .می توانم باران شوم و در وجود شما مهربانی نازل کنم و هرچه بخواهید جز خیانت!

من فقیرم از پول ،خساست، نامردی، رذالت و همه بدیها

من ثرتمندم از آنچه که فقط به همدم می گویم ولی یک چیز را فاش می کنم و آن ثروت مالی است که اندوخته اندکی برای من و هنگفت برای مادیون.

جلوتر اقیانوس است و هنوز باران می بارد و هر قطره ی آنرا اقیانوس حریص تر از بیابان می بلعد روی آب قدم می زنم و پاهایم از تر شدن قلقلک...

ابرهای سیاه اما پر از آب آسمانی اخم هایش بیشتر می شود و من لبخند می زنم .

ویلون می نوازم و ماهی ها می رقصند و آواز می خوانم و ملائک می گریند.

گریه می کنم...

خدا هم قطره اشکش را می فرستد و لحظه ای تمام قطرات باران در آسمان معلق می مانند و قطره اشک خدا در حلقم فرو می رود و باران ابی می شود و آسمان سفید و اقیانوس صورتی.

همای پرنده به سمتم می آید و قصد بوسیدم دارد اما او را سوگند می دهم که همای سعادت هنگامی بر من وحی کند که معشوق نیک سرشت هم نفس باشد و تنها نباشم.

هنوز باران می بارد و بوی زمین برخاسته و از اندوه کمی کاسته و جز خدا که خواسته ؟

سرما فیگور می گیرد و مشتی به صورت می کوبد و با شلاق دستهایم را نوازش .

هنوز در کوچه ها هستم، خیلی قدیمی و کاه گلی اما دیگر احساس خوب ندارند فقط ادعای آرکائیک دارند. کاش پیامبری جدید بیاید مخصوص من تا مرا راهنمایی کند به عشق

رسوله ای نیاز دارم که گیسوانش معجزه و لبخندش کتاب هدایتم باشد! باز هم باران می آید.

جلوتر گردابی است و زمینی که گود و پر از باران و حفره ی نه چندان بزرگی مثل شتری که ماهها در صحرا بوده آبها را می نوشد.

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:31 ب.ظ

دوستت دارم

alireza پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام دوست عزیز
اشک از لبخند با ارزش تر است چون لبخند رو به هر کس می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی میریزی که نمی خوای از دستش بدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد