لذت تنهایی

دلم گرفته ،  

 یک آشنایی مقدس مرا یاد خودم انداخته .   

حال می توانم بگویم که از تنهایی خود لذت می برم . 

 هم اکنون به یکی از بزرگ ترین نیازها و نزدیک ترین تجربیات خود رسیده ام .  

«معجزه» درست زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری .  

«معجزه» یعنی لطف الهی در زمانی که صلاح بداند . 

 معجزه یعنی یک اتفاق خدایی .  

و مهم تر از این ها این جاست که برای نگه داشتن یک اتفاق خدایی 

 باید تمام وجودت را بسیج کنی . 

 وقوع «معجزه» به دلیل مهربانی «خداوند» موضوعی قریب الوقوع است ،  

لیکن برای نگه داشتن آن نیاز به یک تلاش مضاعف است ... 

دلم برای خودم که تنگ می شود به آغوش «معجزه» ام پناه می برم ...  

و دستهای مهربون معجزه ام  مرا به شیرین ترین خواب دنیوی  دعوت می کند.

 کاش می شد لایق این محبت خدایی باشم  

و دمی از قدر دانی معجزه اش غافل نمانم . 

.

  عاشق نبودم من ، تو شاعرم کردی .  

 «اکنون»  به وجودت ایمان دارم و تکیه گاه من شده ایی .  

 حرمت حضورت یعنی پاک ترین اجتماع انسانی …  

کاش می شد «زمان» می گذشت و «اکنون» همان «آینده» می شد  

و خودمان را می دیدم که در کجای مفهوم انسانیت هستیم .  

تمام مال و منال دنیا ارزش  «شانه های» یک «همسفر» را ندارد . 

 قدر این « شانه ها» در «سفر» دانسته می شود .  

دوست دارم در میان تمام اتفاقات دنیا ، 

 در میان تمام اضطراب های دنیا ، حضورت باعث آرامشم باشی .  

دوست دارم در کنار یکدیگر ، از تنهایی مان لذت ببریم

 و لذت با هم بودن را به دنیا نفروشیم ...

دوست دارم که هر روز به عشق آسایشت از خانه بیرون بروم

 و به شوق دیدار دوباره ات بازگردم . .. 

دنیا را با سلام صبحگاهی ات عوض نمی کنم ، 

 آنگاه که می خندی و با یک انرژی عجیب ،

هر روز مرا به یک زندگی دوباره دعوت می کنی …  

دوست دارم هر وقت که به خواب می روم ،   

 شوق دیدار دوباره ات بیدارم کند ، نه زنگ ساعت!  

دوست دارم درون خانه ایی که با نوشته های خشک من آتش نوشیده ، 

 طراوت و لطافت حضور یک مرد نوید حضور همیشگی «خداوند» باشد .  

کاش می شد که هیچ گاه «گریه» هایت را از حضورم دریغ نکنی 

 ولی هیچوقت چشمت  به اشکهایم نیفتد ؛ 

 دوست دارم شانه هایم از سیل اشکهایت خیس شوند .  

 کاش می شد غیر از دعا به درگاه حق ، دست هایت به اندازه دور گردنم بالا بیاید .  

کاش هیچ وقت مرا از برق چشم هایت دریغ نکنی .    

کاش به جای پیری ، شوق بوسه بر لبانت قامتم را خم کند 

 . دوست دارم حریم ما همان نمکدان مادرت باشد ، به حرمت پاکی پایان ناپذیرش .  

دوست دارم همیشه کلید غرورم را در دستان با وفای  تو ببینم .  

دوست دارم که همیشه نفس هایمان را به هم گره بزنیم  

و باعث عمیق ترین «عقد» الهی باشیم .  

دوست دارم در خلوت ما گردن بندهای «الله» مان به هم برسند و یکی شوند …   

دوست دارم بهترین و بزرگترین مهر را به پایت بریزم . 

مهر تو همین چند خط آرزویی است که برایت نگاشته ام .  

مهر تو همین دل نازک من است که با صبر و صداقت بردی .  

مهر تو همین چشم هاییست که هنوز باز نشده ، تو را می جویند . 

مهر تو همین انگشتانی است که که قلم را به شوق شادی تو می رقصانند .  

مهر تو همین پاهاییست که به نیت رسیدن به تو گام بر میدارند. 

مهر تو دستار پوسیده ایی است که از اراده تهی کرده ایی .  

مهر تو زبانی است که با تکرار نامت از نو « ساز  » می شوند .  

مهر تو حرمت اشک هایی است که در تنهایی می ریزم .  

مهر تو همین عزت نفسی است که به من دادی 

 مهر تو جوهر آبی قلم من است ، که تا باشی تمام نمی شود .

حال می توانیم با یک « یاعلی » شروع کنیم ، 

 غم ها را ، تنهایی دنیوی مان را ... و شادی اخروی مان را ...  

رستگاری دنیوی و سعادت اخروی ما در این است که آخرین جملاتی که در این دنیا از هم  

می شنویم همین باشد :  

از تو دوستت دارم ، از من دوستت دارم ...   

و این یعنی وعده دیدار ما در آن دنیا و در کنار معشوق ابدی هر دویمان  

نظرات 2 + ارسال نظر
آشنایی قدیمی ... شاید دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ق.ظ

درود
بر آشنایی که دلم هر لحظه به یادش هر کجا که باشم پر می کشد
من پس از رفتن ها
رفتنی بی تو !!
حال باز امده ام سوی تو امده ام فقط به خاطر تو آمدم
و دلم تنگ است برای صدایی آسمانیت برای شعر هایت که هیچ گاه برایم نخواندی و مرا لب تشته گذاشتی
برای شنیده حرفهایت آمده ام
من اگر سوی تو بر می گردم دست من خالی نیست
کار وانهای ممحبت با خود آوردم و
یه سبد عاطفه دارم همه ارزانی تو باد
من نمی دانم آیا هنوز هم در آن دل دریایی در آن دل تنها جایی برای من هست ؟
من پس از آن رفتهای طولانی که بی تو چه تبه گشت و گذشت سوی تو باز امده ام اگر تو ...؟؟
حرفت کلام دلت را برایم تکرار کن همه حرف دلت را این بار ...
منتظر خواهد ماند
و دیدارت را انتظار ....

مسافر پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ

دوست دارم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد