خـــــــــدایا حواســـــت هســــــــت؟

خـــــــــدایا حواســـــت هســــــــت؟
صدای هـــق هق گریه هام
از هـــــمون گلویی میاد که
تو از رگـــــش به من نـــــزدیک تری"
نظرات 5 + ارسال نظر
مهین شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:58 ب.ظ http://www.love-or-accustom.blogsky.com/

دلگیر نباش،
دلت که گیر باشد؛رها نمی شوی؛
خداوند،بندگان خود را با آنچه بدان دل بسته اند می آزماید...

پرهام یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:04 ب.ظ

سخت است ولی بدون او غم داریم....عاشق شده ایم و عشق را کم داریم...

بی سوت چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ http://bsut.persianblog.ir

زهرا یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:19 ق.ظ http://www.nice4you.blogsky.com

سلام
من عاشق توام بخدا
نمیدونم نوشته ی سمت راستو که خوندم حس کردم عینه خودمی
یه چیزایی بین ما مشترکه شاید
چقد خوب خودتو توصیف کردی
وای که چقد دلم گرفت (خییلی زیاد )
به منم سر بزن
منتظرتم

سما پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ق.ظ http://cloob.com/name/samalan

سلام

شاید همو خواسته که ابنگونه بگریی !! سخن مولانا هیچ شنیدی!؟

گر تو این انبان زنان خالی کنی ، پر ز گوهرهای اجلالی کنی !
تو که یوسف نیستی یعقوب باش ، همچو او با گریه و آشوب باش
!
تا نگرید ابر کی خندد چمن ، تا نگرید طفل کی نوشد لبن
طفل یک روزه همی داند طریق ، که بگریم تا رسد دایه شفیق
تو نمی‌دانی که دایه دایگان ، کی دهد بی‌گریه شیرت رایگان
گفت و لیبکوا کثیراً گوش‌دار ، تا بریزد شیر فضل کردگار
چون خدا خواهد که غفّاری کند ، میل بنده جانب زاری کند
...
(انبان: کیسه اشک گوشه چشم)

س.م;))

خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد