وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟
روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است
و راست راست توی خیابان راه می رود
عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند
و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد
زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند
و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک ,
توی سوراخی در زیرشیروانی , از ترس گربه خشونت , قایم شده است
و آدم ها , همان غورباقه های سرگردان مرداب تنهایی هستند
که شاد از شکار مگس های عمرشان شب تا صبح غورغور می کنند
سلام.ممنون که در وبلاگم نظر دادی.اگه هنوزم دنبال همسفر میگردی بازم بیا و نظر بده،شاید تونستیم همسفر بشیم....مهم نیست که کی هستی....فقط به قول خودت امیدوارم با معرفت و دانش و ایمان باشی...
منتظر حضور سبزتون هستم
بهشت !!
نگرد ...نه که نتونی بلکه نیست ...!
به امید موفقیت ...
تا به الان زندگیت به مانند .... شده است ؟!
ای بابا این چه وضعشه ؟؟ چشم کور شد .... آخه چرا بک گراند سیاه با فونت درشت و زرد بکار میبری ؟؟ لااقل 2 تا رنگ شاد به کار ببر که یه طراوتی چیزی داشته باشه D: راستی توی 1 روز چندتا پست میزنی ؟؟؟
به ما سر بزن