باید می دانستم
باید می دانستم
که مادرم کلید یخچال را کجا می گذارد
اما نمی دانستم
باید می دانستم
که پدرم قرص ها یش را کجا می گذارد
اما نمی دانستم
باید می دانستم
که وقتی خواهرم گم شد
او را کجا پیدا کنم
اما نمی دانستم
باید می دانستم
که قلبم را کجا ، به چه کسی ببخشم؟
اما نمی دانستم...
برای همین ، در ِ یخچال خانه ما همیشه بسته ماند
من بزرگ شدم
پدرم قرص هایش را پیدا نکرد و مرد...
خواهرم دیگر پیدا نشد
و من هرگز
هرگز
عاشق نشدم...
برگزیده از کتاب 25 دقیقه مهلت!
شل سیلوراستاین
ترجمه : چیستا یثربی
سلام
من هم مسافری هستم که به دنبال همراهی می گردم که همسفرم شود. به گونه ای که از دیگران متفاوت باشد.
و امیدوارم کسی را پیدا نمایم.
ازسایت زیبایت خوشم آمد .
اگر خواستی من حاظرم همسفر راهت باشم.
از اینکه با شما آشنا شدم خوشحالم.
به امید دیدار موفق باشی
سلام
وب قشنگی داری
بنام حضرت دوست که هرچه داریم از آن اوست زندگی زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت حقیقت تلخ است نه به تلخی جدایی جدایی سخت است نه به سختی تنهایی** پرسید به خاطر کی زنده هستی ...؟ با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "به خاطر تو " بهش گفتم به خاطر هیچ کس ....! پرسید : پس به خاطر چه زنده هستی ...؟ با اینکه دلم فریاد می زد "به خاطر تو " با یک بغض غمگین .... ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟ در حالی که اشک در چیشمانش جمع شده بود گفت به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است********
راستی وبلاگتو لینک کردم
*****یا علی******