چهل سالگی...

یکی از روزهای چهل سالگیت
در میان گیر و دار زندگی ملال آورت

لابه لای آلبوم عکس هایت                           
عکس دختری مو مشکی را پیدا میکنی
زندگی برای چند لحظه متوقف میشود...
و قبض های برق و آب برایت بی اهمیت
تازه میفهمی
بیست سال پیش
چه بی رحمانه
او را 
 در هیاهوی زندگی جا گذاشتی!

یغما_گلرویی

زنها اینگونه میمیرند...

دیروز زنی را دیدم که مرده بود
مثل ما نفس میکشید
راستی یک زن چطور میمیرد
مرگش چگونه است
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمیکند
یا دست کسی را نمیفشارد
یا منتظر
آغوشی نیست
یا حرف عشق که میشود پوزخند میزند

آری زنها اینگونه میمیرند...

تقدیم به تمام پدران مهربون...

ایکاش مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را.
ایکاش مردان همیشه مرد باشند و زنان همیشه زن، 
آنگاه هر روز نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز " انسان " است...
با گرامیداشت و یاد پدران از دست رفته ...
پدرانی که فامیلشون متفاوت بود، ولی تمام تلاششون رو کردن که غم بی پدری رو احساس نکنیم!
و و و و ... مادرانی که حقیقتاَ " پدری " کردند!

ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ...

ﺗﻮ ﺭﺍ "ﺩُﺧﺘــﺮ " ﻣﯽﻧﺎﻣﻨﺪ؛
ﻣﻀﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺬﺍﺑﯿﺘﺶ ﻧﻔﺲﮔﯿﺮ ﺍﺳﺖ…
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺗﻮ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﻊ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻣﻌﻨﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻥ!
ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ
ﺗﻮ ﻧﻪ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻭ ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﺩ ...
ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ، ﻗﺪﺭﺕ ﺭﻭﺡ ﺗﻮﺳﺖ
ﺍﺷﮏ ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﺍﺕ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﯽ؛
ﺑﺎ ﺍﺷﮏ، ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﺟﻼ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ...
ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﯽ ﺗﻮ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ، ﻭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺮﻧﻢ ﻻﻻﯾﯽِ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺨﺸﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻭﯼ
ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ...
ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽﮔﯿﺮﯼ
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺩﺍﺭﯼ، ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﮊﻩ " ﺩُﺧﺘـﺮ
ﺑﻮﺩﻥ " ﺍﺳﺖ ...
ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻏﻠﻂ ﻭ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﻈﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ
ﻗﻮﯼﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ، ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﺳﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻣﯽﺯﻧﯽ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ " ﺩُﺧﺘــﺮ" ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ...
ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ.
روزتون مبارک.   

.

احساس عشق نسبت به دیگران هرگز به ما لطمه نمی زند!این انتظار عشق از دیگران است که روح ما را زخمی می کند

.

مادرها هر گز نمی میرند ...


مادر...

خوابم نمی برد

بغض

روی ثانیه هایم راه می رود

دوباره تو را کم آورده ام

تو را

و عطر صبوری هایت را

کودکانه در آغوشم بگیر

به یادروزهای دوران طفولیت

که بهانه گریه ام گرسنگی بود

میخواهم به جایش برای دلتنگی ام گریه کنم ...


سال نو مبارک ...

سال نو مبارک برمی گردم کلی  حرف دارم

تنها سهم او...


دُختـَرے نیسـتـَم کـه هـَرزگـــے کـُنـَم!
زنـانگــے وَ مـُـحَـبـَتم را
بـا هـَر مــردے تقسـیم نمـے کنم
عشـقَم تنها خــاص ِ یکـــ نـفر اَســت
غـَرق ِ عـــــشــــــق خواهــم کرد
آنکه خاص ِ من باشـد
طــورے کـه بـــے نیاز شـود از عـشق،
ســیرابــ شـود از زندگـــے ...
تا جــان به در بـَرَم، آغوشـَم تنها سـَهم اوسـتــــ...