حافظ کنار عکس تو من باز نیت میکنم
انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم
وقت قرار ما گذشت و تو نمی دانم چرا
دارم به این بد قولیت دیریست عادت میکنم
چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست
تقدیر و ویران میکند من هم مرمت می کنم
در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین
من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم
نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم
بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم
یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند اندک باشد آن را با تو قسمت میکنم
خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش
دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت میکنم
سلام همسایه
ما تولد گرفتیم
می یای؟
به فال اعتقاد داری؟
دوست گرامی با درود...تازمانی که تدبیررا بجای تقدیر قرارندهی!..باید همین گونه گلایه مند باشی...که تقدیر! ترفند ودروغی بیش نیست....تندرست و باتدبیر زندگی کنی.
سلام...چه پر معنی...چه با احساس...امیدوارم او درکت کنه...و بدون دلت عاشق...همیشه عاشق بمونی.....در پناه حق...یا علی....
سلام دوست ... فقط خوندنی بود .... چیزی نمی گم
سلام دوسته خوبم کاش یکم هم به دورو برت نگاه کنی اونوقت می بینی شعرهایی که دیگران ماهها انتظار می کشن که اونا رو بخونن تو خیلی راحت اونا رو میفروشی به مریم حیدرزاده و بقیه انگار تا آدم معروف نشه حساب آدما نیست دوسته من اگه خواستی می تونی از شعرهای وبلاگه من که مثل بچه هام دوستشون دارن استفاده کنی البته اگه دلت خواست خوب به منم سر بزن خوشحالم می کنی