خلوتگاه دو عاشق
با تو می گویم درد دلم را در این سکوت بی انتها
می گویم راز تنهایی ام را تا تنها صدای درد دل مرا گوش کنی
و در این سکوت عاشقانه تنها درد دل مرا بشنوی و احساس کنی
بگو عزیزم ، هر چه دل تنگت خواست به من بگو تا قلب
عاشقم حرفهای تو را درک کند
لحظه های بی حوصله ، سر به زیر ، سرها همه بر روی پا و دستها همه در بغل
بگو درد دلت را عزیزم از همان خلوتی که با خود گرفته ای
کاش در کنارم بودی تا دست در دستانت بگذارم و سرت را بر
روی شانه هایم میگذاشتی و درد دلت را در گوشم زمزمه میکردی اما
قطره ای از اشکهای چشمانم بر روی گونه هایم
اشکهایی از روی دلتنگی و غم دوری
دلتنگی مرد همیشه تنها ، در گوشه ای از خلوتگاه خودش که
با خدای خودش درد دل میکند و اشک می ریزد
چقدر لحظه سردی است ، آروزی شانه های یارش را در آن لحظه میکند
آرزوی دو دست گرم را دارد که دستان سردش را بگیرد
آرزوی بوسه دارد ، آرزوی نوازش دارد
خلوتگاهی خلوتر از گذشته ، چشمانی خیستر از گذشته و دلی تنگ
تر از گذشته عزیزم می مانم در همین سکوت عاشقانه ام تا شاید
روی صدای آن قدمهایت ، صدای نفسهایت این سکوت خلوتگاه مرا بشکند و
ما با هم در همین خلوت شبانه در کنار هم یه
خلوتگاه پر از عشق داشته باشیم