* من از تو مردم ... اما تو زندگانی من بودی *
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که
من خیابانها را بی هیچ مقصدی میپیمودم
تو با
من میرفتی
تو در
من میخواندی
تو از میان نارون ها گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد وقتی که شب تمام نمیشد
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها میرفتند و خوشه های اقاقی میخوابیدند
تو با چراغهایت می آمدی...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را میبخشیدی
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو گوش میدادی اما
مرا نمیدیدی لاله ها را میچیدی!
من از
تو مردم در
تو با
تو همراهه
تو در چشمان
تووحال سالیانی ست که زنده
ام اما تنها در قلب
تو
و نخواهم مرد چرا که مدتهاست که مرده
ام در
توو این مردن خود نوعی زندگی ست از جنس عشق در
ما .
*در یکدگر غرق شوید اما فنا هرگز ...
