*هرکسی در زندگی لحظات هوب و شاد هم داشته*
نشسته بر مزار من..زنی که مثل گندم است
که با تمام خوبی اش نشانجرم مردم است
خمیده گرجه همچو کوه..زنی اگر چه باشکوه
میان ابر و باد و برق..شبیه یک توهم است
در این حوالی غریب..تمام شهر بغض و اخم
در انتظار دیدن نسیم یک تبسم است
نشانی غروب را زچشمهای او بگیر
از آفتاب نیمه جان که زیر اشکها گم است
در این هوای سمزده..جهان رنگ و مرد و زور
نصیبش از حضورتان دلی که دست چندم است
شریک جرم آدم است ولی هماره بر زبان
حکایت قدیمی زن و گناه و گندم است
نشسته بر مزار من..زنی که روی صحنه ها
اگر چه اولین حضور..همیشه نقش دوم است!