هیچوقت از جاده خوشم نیومده ...
میترسم از خدافظی ..
دلم میگیره از رفتن و فاصله ..
نیازم به رفتنه .. شاید کم ولی باید برم ! ذهنم آشفته ست .
چـــــــــــــــــــــــــــقدر دلــــــــــــــــــــــــــــــم گرفتـــــــــــــــه!!!
وقتی که فردا صبح خورشید دامنشو رو شهر پهن کنه
وقتی قاصدک مسافر از راه برسه و رو سکوی پنجره فرود بیاد
وقتی که تو چشماتو باز کنی و صدای همیشگی روز رو بشنوی !
مـــــــــن .... من تو انتهای این روزگار لعنتی
دارم دنبال یه جا پا می گردم که پامو روش محکم کنم !