دلـــــــــــدادگی هـــــــــا :
کرم خاکی ، دلباخته ی کرم ابریشم بود ..... و یک روز کرم ابریشم ،
پروانه ای شد با بالهای رنگارنگ ...... کرم خاکی سخت
می گریست ........ محبوبش دیگر آن چهره ی پیشین را نداشت....
هر پرنده ای که عاشق می شد ، سراغ طاووس می آمد و از او
خواهش می کرد یکی از پرهایش را به او بدهد تا برای محبوبش
ببرد...... طاووس هم مخالفتی نمی کرد و پرهایش را یکی یکی به
پرنده های عاشق می داد ...... و یک روز طاووس خودش عاشق
شد ..... با خودش گفت : چه هدیه ای برای محبوبم ببرم؟.......
و فکر کرد شاید پر خودش بهترین باشد ...... اما هر چه نگاه کرد
هیچ پری برای خودش نمانده بود......
بیچاره طاووس ، حتی اگر هدیه ای هم داشت ....
خجالت می کشید لخت و برهنه به دیدار محبوبش برود.....