دل من |
قصه تلخ وداع سراپای دلم را لرزاند یاد او افتادم که به یک سیب دلش می خندید و به یک آه بلند نفسش عادت داشت روبرو تا ته کوچه زمین برفی بود خوب در یادم هست آسمان آبی بود باد سردی به تماشا می شد برگ زردی رقصیدن گرفت او از آن کوچه گذشت دل من باز گرفت!
|
خیلی زیباست
باز هم ادامه بده
موفق باشی