مخالفت با خودم ...
تا زمانی که شما از آینده خبر ندارید ٬ چه می دانید که از گذشته بهتر نخواهد شد .
این است امید ...
رز سرخ، نغمهی تشنگی و اشتیاق میسراید
و از نفس رز سفید، آوای عشق میتراود
رز سرخ، در تیزی و تندی همچون شاهین است
و رز سفید، در نرمی و آرامش چونان فاخته
اما من برای تو
رز سفید شیری میفرستم
که لب گلبرگهای آن با رنگ سرخ گلگون شده باشد
زیرا
دلپذیرترین و شیرینترین عشق،
بوسهی اشتیاق بر لب دارد.
تا بعد...
دوباره کی شود رویت ببینم
به ابر آرزوهایم نشینم
نشینی در کنار من دوباره
گل بوسه ز لبهایت بچینم
تا بعد...
سرور
فریاد
فریاد از هزار ناگفته این دل
فریاد از دلهره های بی جواب این دل
آری
راه سفر بر دوش خواهم کشید
تا ندانم که بودم و که
هستم
ای روزگار چه بیرحمانه دوران حکومت دل را
سرابی ساختی در حصار حیرانی
شاید دل از کندن از کلبه تنهایی
دیوانه ام کند
اما ماندنم مرا دیوانه تر میکند
میروم از این شهر و دیار
میروم تا در حیرانی خود بسوزم و هیچ
نگویم
چه خاطراتی ، چه دوست داشتن ها
و چه عاشقانه که همه بر دیوار به رسم یادگاری
کوبیده شد
ای خدا
به سوختن و قطره قطره آب شدنم رنگ حکمت داده ام
شاید دوست داشتن حکم سفر داد
اما ....
نمیدونم چرا هر موقع که میخوام برم سفر بغض وجودمو میگیره اما تفاوت این بار با دفعات قبل این بود هر چه بغضمو خالی کردم هر چی نشستم و به حیرانی به بلاتکلیفی به تنهایی خودم اشک ریختم باز هم مانع سفرم نشد ...
آره راه رفتنی رو باید رفت ..چاره ندارم ...دوست ندارم از کلبه تنهاییم دل بکنم ..
از غربت بدم میاد ..اما مجبورم ..برام دعا کنید
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی ..گفتی طلب کن تو مرا تا که بیایی
سرور کسی نیست جز خدای بخشنده و مهربان
آهای خوشکل عاشق
در عمق نگاه تو
به عشق صفحه ای را به نوشته هایم
رنگ می دهم
تنهایی و غربت
بغض همیشه آماده
و خلوت زجر آور شبانه
کاش ...
شاید !
کتاب سرنوشت اینگونه برایم رقم زد
جاده حیرانی را
بی خیال ..
راستی
دستاتو میدی به من ؟؟؟
*انسان زائیده شرایط نیست بلکه خالق آن است
ای سراپایت *سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان
در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم به نوازشهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد باد ما را با خود خواهد برد!
آری..آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست من به پایان نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...