قهر و آشتی
کاش می شد آرام این انگشت اشاره را از زمین کَند....
کاش می شد جَلدی به هوایش کشاند و بلند داد زد
...پَر....!!!
کاش می شد...
آن وقت می شد چشمهایت را بازه بازه بگذاری و خوابت ببرد
آرام...
ولی می دانی گویی این انگشت، بالا هم که بیاید صاف می ماند...صاف و موازی با زمین ...
می ماند و تا ابد نشانت می دهد
نشانه ات می گیرد...
نشانت می دهد که: دیدی اوهم که پَر نداشت...
نباید جُم می خوردی...
سوختی...
پس بی سخن سر فرود آر...چون این بار هم گول خوردی عزیزکم.
این بار هم.
سلام عزيزم ... وبلاگت خيلی قشنگه ... باره اوله ميام اينجا ولی با دستنوشته هات خيلی راحت ارتباط برقرار کردم ... به منم سر بزن ونظرت رو در مورد تبادل لينک بهم بگو ... خوشحال ميشم ... منتظرم