امروز که آرین دیدم میخواست بر گرده ایران
اما بی نتیجه....
امیدوارم هر کسی میدونه چیکار باید کرد برام بنویسه
دارم خفه میشم .....
*****************************************
سلام
تا چند وقته پیش تصمیم نداشتم از حقیقت زندگیم کسی با خبر بشه ... تا
اینکه متوجه شدم یکی از بچه ها هم توی نت مشکل منو داره برای همین
منم تصمیم گرفتم برای اینکه جفتمون یک درد مشترک داریم این مطلب رو
بنویسم و دوستای دیگه هم دیگه سوال نکنن ازم...
مامان باهام تماس گرفت اولین بار بود بعد از رفتن بابا انقدر صدای مامان رو پر
از غم و خستگی مظلومانه میشنیدم .... گفتم مامان اتفاقی افتاده ؟ گفت نه
فقط دلم گرفته یکم صحبت کردیم با هم صدای مامان میلرزید ٬بغض داشت
خفم میکرد تا اینکه گفتم مامان اگه اتفاقی افتاده بگو فقط تنها جوابی که
میگرفتم میگفت نه دلم گرفته بود ولی الان آروم شدم باهات صحبت میکنم .
تا اینکه بغض من کار خودشو کرد مامان هم انگار منتظر بود من بزنم زیر گریه
یادمه فقط ۱۰ دقیقه هیچ حرفی نزدیم جز صدای گریه چیز دیگه نمیشنیدیم .
اون شب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم مامان گفت بیا دیگه طاقت ندارم ...
من اون شب با خالم تماس گرفتم پرسیدم حال مامان چطوره گفت چند روزه
بی قراری میکنه ... اون شب یک لحظه هم نتونستم بخوابم تا صبح یادمه
اشک از چشمام میریخت ... تصمیم گرفتم بر گردم پیش مامان خودم هم از
تنهایی خسته شده بودم با هزار بد بختی دو هفته بعد خودمو رسوندم
تهران ...
دو هفته از اومدنم میگذشت حال مامان زیاد خوب نبود ... یکی از همون روزها
با مامان رفتیم سر خاک بابا ٬ مامان خیلی بی صبری میکرد هیچ وقت مامان
و اینطور ندیده بودم اونجا کلی با هم دیگه دردودل کردیم . تا اینکه برگشتیم
خونه همون شب زنگ زدم به خاله بیاد پیش مامان دو روزی خاله پیش ما بود
تا اینکه اون شب لعنتی رسید مامان حالش بد شد من که هیچ چیز یادم
نیست جز اینکه خودمو پشت در آی سی یو میدیدم .....
شش ماه از رفتن مامان میگذره ... شش ماه
از تنها شدنم ٬ شش ماه از بی یارو یاور شدنم ٬ شش ماه ازشوک سنگینی
که به من وارد شد و باعث شد دیگه نتونم صحبت کنم... این سکوت لعنتی
داره خفم میکنه
تو این مدت دکترا هیچ کار اساسی نتونستن برای برگشتن صدام انجام بدن
تنها چیزی که شنیدم ازشون این بود که امیدوار باش ... این سکوت تنها
کمکی که بهم کرد این بود تو این مدت اونهایی که ادعایی دوست داشتن
میکردن رو شناختم ... ( آدما خیلی بی وفا هستن )
تا قبل از این اتفاق من تو روم ها گاهی اوقات گیتار میزدم و میخوندم گاهی
وقتها هم آهنگهایی که ضبط کرده بودمو پخش میکردم ... اما الان همه میگن
چرا دیگه نمیایی بخونی ؟ چرا نمیایی رو تاک؟ هیچ بهانه ایی نداشتم جز
اینکه بگم میکروفون ندارم اما تا کی ؟ خودم هم خسته شدم از دروغ هم بدم
میاد ...
توی این مدت نذاشتم هیچ کسی از بچه های نت با خبر بشه فقط سامان و
مهتاب از حقیقت با خبر بودن که واقعا سنگ صبور بودن برام ...
تا اینکه سامان اومد پیشم گفت چرا بر نمیگردی آلمان یک فکر اساسی برای
صدات کنی خلاصه با کلی حرف زدن قرار شد ۵ سپتامبر بر گردیم سامان هم
با هام قراره بیاد ...
اینهارو نوشتم که اگر نتونم تا آخر عمرم حرف بزنم حداقل برای کنار اومدن با
این واقعیت قدمی بردارم و همه بدونن ....
برام دعا کنید
arian
امیدوارم این دادشی گلم منو ببخشه که اذیتتش کردم
درختان
بر اساس تاریخ تولدتان درخت مورد نظر را انتخاب کنید و در لیست پایین آن را پیدا نموده و خصوصیات اخلاقی خود را مشاهده کنید.
تاریخ تولد | درخت مربوطه | تاریخ تولد | درخت مربوطه |
۲۴تیر تا ۳مرداد | درخت نارون | ۲۲دی تا ۴ بهمن | درخت نارون |
۴ تا ۱۳ مرداد | درخت سرو | ۵ تا ۱۴ بهمن | درخت سرو |
۱۴ تا ۲۲ مرداد | درخت سپیدار | ۱۵ تا ۱۹ بهمن | درخت سپیدار |
۲۳ مرداد تا ۱ شهریور | درخت سدر | ۲۰ تا ۲۹ بهمن | درخت سدر |
۲ تا ۱۱ شهریور | درخت کاج | ۳۰ بهمن تا ۹ اسفند | درخت کاج |
۱۲ تا ۲۱ شهریور | درخت بید مجنون | ۱۰ تا ۱۹ اسفند | درخت بید مجنون |
۲۲ تا ۳۱ شهریور | درخت لیمو ترش | ۲۰ تا ۲۹ اسفند | درخت لیمو ترش |
۱ مهر | درخت زیتون | ۱ فروردین | درخت بلوط |
۲ تا ۱۱ مهر | درخت فندق | ۲ تا ۱۱ فروردین | درخت فندق |
۱۲ تا ۲۱ مهر | درخت سماق کوهی | ۱۲ تا ۲۱ فروردین | درخت سماق کوهی |
۲۲ مهر تا ۱ آبان | درخت افرا | ۲۲ تا ۳۱ فروردین | درخت افرا |
۲ تا ۲۰ آبان | درخت گردو | ۱ تا ۱۰ اردیبهشت | درخت گردو |
۲۱ تا ۳۰ آبان | درخت شاه بلوط | ۱۱ تا ۲۴ اردیبهشت | درخت سپیدار |
۱ تا ۱۰ آذر | درخت زبان گنجشک | ۲۵ اردیبهشت تا ۳ خرداد | درخت شاه بلوط |
۱۱ تا ۲۰ آذر | درخت آلش | ۴ تا ۱۳ خرداد | درخت زبان گنجشک |
۲۱ تا ۳۰ آذر | درخت انجیر | ۱۴ تا ۲۳ خرداد | درخت آلش |
۱ دی | درخت راش | ۲۴ خرداد تا ۲ تیر | درخت انجیر |
۲ تا ۱۰ دی | درخت سیب | ۳ تیر | درخت توس |
۱۱ تا ۲۱ دی | درخت صنوبر | ۴ تا ۱۳ تیر/۱۴ تا ۲۳ تیر | درخت سیب/درخت صنوبر |
شنبه روز بدی بود، روز بیحوصلهگی،
وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی؛
ظهر یکشنبهی من، جدول نیمهتموم،
همه خونههاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛
صفحهی کهنهی یادداشتای من
گف دوشنبه روز میلاد من ئه،
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه!
غروب سهشنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بودهن
به خودم هی زدم از اینجا برو!
اما موش خورده شناسنامهی من!
عصر چارشنبهی من!
عصر خوشبختی ما!
فصل گندیدن من!
فصل جونسختی ما!
روز پنجشنبه اومد
مث سقائک پیر،
رو نوکاش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر!
جمعه حرف تازهئی برام نداشت،
هر چی بود، پیشتر از اینها گفتهبود!
دیدی اخر شمع به پروانه چه گفت گفت که ای عاشق دل خسته
فراموش شوی
پروانه سوخت و جوابش داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت دور از تو عشق بود
ولی محتوا نداشت
پژمرد غنچه دلم اما سخن نگفت افتاد شیشه دلم اما صدا نداشت
در خانه دل از چه نماندید و پر زدید باور کنید خانه ما و شما نداشت
ان مهربان محبت را بگو به ما در کنج دلم بالا خره داشت یا نداشت
من را قسمت کنم ,خود مرداب بودم دل بی تو صادقانه بگویم
صفا نداشت