ای کاش می توانستم باران باشم
تا تمام غمهای دلت را بشویم
ای کاش می توانستم ابر باشم
تا سایه بانی از محبت برویت می گسترانیدم
ای کاش می توانستم اشک باشم
تا هر گاه که آسمان چشمت ابری می شد باریدن می گرفت
ای کاش می توانستم خنده باشم
تا روی لبانت بنشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم
ای کاش می توانستم یک پرنده باشم
و پر می گشودم و تا دور دست ها در کنار تو پرواز می کردم
و ای کاش سایه بودم
تا نزدیک ترین کس به تو می شدم...
آری ای کاش سایه بودم
تا همیشه و همه جا همراه و همقدم با تو بودم
سهم من از شب
شاید
همان ستاره ای باشد
که همیشه پنهان است
همیشه
همیشه
همیشه
و یا به قول قاصدکها
ستاره ی من
همان است
که پیدا نیست
سلام گل بانو ی عزیزم قشنگ می نویسی. وبلاگ زیبائی هم داری.
سلام
قلمت پر خروش
سبز باشی