رفته بودیم که دورازانظاردیگران ،
ساعتی با سرگردانی یک عشق بی پناه ،
زیرروشنایی مات ماه گردش کنیم ...
آسمان کاملاً صاف بود .
معهذا ، پاره ای ابرسیاه ،
صورت نازنین ماه را ،
درسیاهی خود ناپدید می کرد...
گفتم :آسمان به این صافی ،
معلوم نیست این قطعه ابرسیاه ،
ازگریبان ماچه می خواهد ؟...
اشاره به ابر کرد ،
آهی کشید وگفت :آن ؟!...
آن ابر نیست!
عصاره است!
عصاره ی ناله های پنهانی عشاق واقعی است...
روی ماه را پوشانیده است ،
تا ماه شاهد عشق دروغ من وتو نباشد...
تنها برای تو نفس می کشم.
یار تویی از دیم آگاه تویی...
درمانده منم دلیل هر راه تویی.