امروز خیلی حالم بده
و حوصله هم اصلا ندارم،
یعنی دلم بد جوری گرفته
کسی هم نیست بگه بابا چته؟
به قول زنده یاد شهریار :
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
خاطرات زندگی
در بغل می گیرم امشب زانوان خویش را
می کشم ازسینه بیرون هم زبان خویش را
پاسخم درکوهسارناله جزپژواک نیست
با که باید گفت درد بیکران خویش را ؟
موسم افسردن احساس درقطب زمان
می فروزم اشک های مهربان خویش را
هیچ کس درکومه دل هیزم مهری نسوخت
فصل خاموشی ست می دانم زمان خویش را
در کویرآرزو سیراب ازموج سراب
جسته ام در ناامیدی سایبان خویش را
با مرورخاطرات زندگی درهرغزل
می نویسم با صداقت داستان خویش را
گم شدن درکوچه های عشق ،اوج سادگی ست
کودک ازبیگانه می پرسد نشان خویش را
سلام
امیدوارم که همیشه شاد باشید
نیومدم بگم چته
اما اومدم که بگم همه یه چیشون هست
کاش همه درد ها یکی میشد
اونموقع همه تیریپ اشتراک داشتند
قربانت
میثاق
سلام دختر خوب
اخ اگه بدونی تو دل من چه خبره؟
اما ما خدا رو داریم اگه اون نبود یه لحظه هم زندگی معنا نداشت
وبالگ خوبی داری مخصوصا طراحیش
منم تو وبلاگم از خودم و ز ندگی و همسرم می نویسم
خواستی با هم دویت شیم اونورا بیا