بر لبه روز کج که می روم به تو می اندیشم ،
شعر را می گشایی مرا میبینی ،
افشان ، پریشان که به صخره ها و کنار تن میکوبم .
آنگاه صاف می شوم صاف که می شوم به تو می اندیشم .
پرنده از درونم رد می شود ،
اثر انگشت توام بر این غروب نرم ، نرم که می شوم به تو می اندیشم .
دریا در کف دستانم آرام می گیرد ،
کلمه ها می خوابند ،
آواز پرنده نمیگذارد بمیرم ،
کنار شب می نشینم تا شراب قرمزم کند ،
قرمذ که می شوم به تو می اندیشم .
دکمه ها را باز می کنم سپیده را بیرون می آورم
بر دسته صندلی می اندازم ،
چکه نیلوفر در حواس هوا ، چکه پرنده در تنم ،
آواز پرنده نمی گذارد سپید شوم ،
قرمز که می شوم به تو می اندیشم .
آن سوی پایان دو واژه که از هوا کم شوند
و در شعر ما چکه شوند ،
هر کس هر جا هر وقت این شعر را بگشاید به تو می اندیشد
و به سپیدی جا مانده در دسته صندلی و به آنکه به تو می اندیشید
حتی وقتی که نمی اندیشید.
سلام خیلی ممنون که لینکمو گذاشتین
کلا مثل اینکه شما فقط با شعر حرف میزنید
ممنون که اومدین
موفق باشید