نمی خواهم چیزی بنویسم .
اما هرروزکه می گذرد،
دلتنگی هایم چون میهمان ناخوانده ای
حریم احساسم را لکه دار می کنند .
و من از روی جبرونه اختیار ،
بغض های نیمه فرو خورده ام را بر روی برگ های دفترمنعکس می کنم .
با این که به قول سهراب : دیروز زندگی را جور دیگر دیده بودم وبرای فرداهای نیامده ،
سایه روشن های آبی کشیده بودم
ونقطه سرخط های بی پایان رابا فاصله های کم کنارهم گذاشته بودم
که مبادا حضورکلمات شکسته وتنها را احساس کنند
وغربت را ضمیمه ی ورق های مچاله شده ی دفتر ؛
امااین بارهم نشدکه سکوت کنم ونگویم
چگونه درلحظه لحظه های
تنهایی می شکنم وقتی می دانم هرچقدرهم که بخواهم ،
دیگر نمی توانم دیوارهای قفس را بر دارم واز دریچه ی دنیا ڀرواز را آغاز کنم .
سلام به همه خوبان .
نوروز بر همه مبارک......و...
دلهایتان همیشه شکوفه باران باد .
دوست همیشگی شما
نو ید ( شا پرک )