دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
وگیسوان بلندش را
به بادها می داد
ودستهای سپیدش را
به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصوم
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
ودر جنوب ترین جنوب
همیشه درهمه جا
آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
وکار من زفراقش فغان وشیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی...........
دگر کافیست