حرف های دلم ...
غصه هایی که چند صباحی بود
دلم را می آزرد و هرگز نتوانستم،
آنطور که باید، به او بگویم
با دلم، روحم و احساسم چه می کنند؟!
غصه ها، انباشته شد و چون گلوله ای راه نفس را بر من بست،
اکنون، با دلی شکسته و تنها،
به دیوار این اتاقک سیاه می نویسم
شاید راه نفس، باز شود
و بتوانم باز با تمام عشق و احساس سرشارم به او بفهمانم
که بی حضور سبزش زندگی،
برایم معنا ندارد
و اگر نباشد زندگی ام مثل این کلبه،
سیاه و غمگین خواهد بود.
می خواهم به او بگویم که چقدر دوستش دارم
و او مجالم نمی دهد ...