شکستم و نشد آگاه باغبان قضا نخوانده بود مگر درس باغبانی را
دلم می خواهد بلند فریاد بزنم ،
نمی دونم چرا کسی نمی فهمه من چه شدم ؟
بعضی حرفهایی را به کسی نمی توانی بزنی !
حرفها بعضی حرفها را هم که میزنی کسی نمی فهمه.!
میدونی چرا؟
چون همدردت نیست ...
فقط یک سر تکان می دهد میگه :
آخه ی طوری نیست درست میشه ،
صبر کن ،خدا کمکت میکنه..!
آخه اگر خدا می خواست
به من بی چاره کمک کنه که کرده بود !
آخه یکی نیست بگه
آهای تو که دلت خوشه،
تو که صدات از جای گرم میاد
،توکه تا حالا هرچی خواستی خدا بهت داده ،
آهای
با تو هستم !!!؟
چی داری بگی به من که ۰۰۰ سال از عمرم را با شکست طی کردم ؟
چی میگی به من که همیشه دستهام به طرف خدا بوده
و بهش التماس می کردم که این دفعه دیگه تنهام نگذار؟
چی داری بگی به من که همیشه شکستم ؟
من دیگه طاقت نداشتم ولی بازم شکستم !
حالا دیگه هیچی ندارم !
نه می توانم سرم را جلو خانواده ام بلند کنم نه هیچ کسی!!!!
شدم سر بار زندگی دیگران
می دونی یکبار یک عزیزی بهم گفت :
اگه دوباره شکستی چی میشه؟
گفتم : من شکستم ،
دفعه اولم نیست که میشکنم ،
ولی دیگه بلند نمی شم.، ...
.دیگه تمام شدم ،
شاید زنده باشم ولی آدم نیستم ،
یعنی روح ندارم
و این تازمانی است که دیگه طاقت نیارم ،
اون موقع خودم میروم پیش خدا و میشینم
روبروش و بازخواستش می کنم ....
آخه
چراباهام این کار را می کنی ؟
مگه بقیه نیستن که همه گناهی میکنن ولی تو
دودستی به اونا کمک میکنی ؟
مگه من بنده تو نیستم ؟
من که برای خودم چیزی نمی خوام
خودت میدونی خدا ۰۰۰
حرفمو به کی بزنم که بفهمه
۰۰۰
اگه حکمت اینه که برای آدمهای گناهکار همه چیز فراهم کنی ،
باشه
بسم الله من هم از فردا میزنم تو وادی خلاف و گناه
و ....ببینم چی می کنی؟
دیوانه شدم مگه نه ؟
ولی دیگه آخر خطم !
دارم تمام میشم ، تمام ، تمام ...
نمی دونم فقط می دونم تمام شدم ...