سر گیجه

سرم با دیگران گرم است ،

 دلم با تو.

 دلم را استوار کرده ام، که دل نبندم.

 نه به چشمهای بیگانه ای.

 نه به حرفهای بیگانه ای.

 می خواهم آزاد باشم.

 از قید تملک خود و دیگران. تا بود، برای خود می خواستم. و حالا...

 و حالا نشسته ام دراین اندیشه، که آیا راست اندیشیده ام.

 یا کجراهه پیموده ام. راه کج نبود .

 نگاهم، به پیش پای بود.

دوردست ها از من دریغ شدند ،

من از تو .

و تو، در دوردستها بودی.

بیش ازاین دید ندارم.

کور شده ام.

 کر شده ام.

 نه ،خودخواه شده ام.

 همه را برای خود . تو را برای خود، می خواستم .

 می خواهم .

و خودخواهی از کوری هم بد تراست.

گیجی ام را روی دیوار تنهایی ام نقش می کنم.

 بومهای رنگ شده را می شکنم.

 شکستن ،

 عصیان است.

 باید عصیان کنم.

 کسی که ازعصیان بهراسد، سزاوار مرگ است.

 می خواهم زنده بمانم.

 می خواهم عصیان کنم.

منتظر باش .

 برمی گردم.

 با دستهایی پر از تو .

 دلی خالی از خود.

 با سیبی سرخ.

منتظر باش.

 بر می گردم.

 با تابلویی نقش شده از من ، در کنار تو.

بومت را بشکن .

 مرا نقش کن.

من ، تنهایی هستم !!!

                                                

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد