ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود و لیک خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود
سلام
نقاشی زیباییست
اگر اشتباه نکنم از آقای مالکی هستش
سلام
وبلاگ خوشگلی داری بهت تبریک می گم
قالبش هم قشنگه و خیلی روش کار شده
ولی جالبتر از همه مطالب زیباشه
واقعآً خسته نباشی خیلی قشنگه
موفق باشی
تنهایی و غم و اندوه و غصه اش
بیخوابی و من و شبها و قصه اش
در آرزوی وصل رخ مهوشش پریش
گشتم ولیک ماندم به پای غم و فرق غصه اش
سلام غزل زیبایی را انتخاب کرده بودین و بخصوص عکسی که گذاشته بودین خیلی خیلی زیبا بود یاد بسیاری از خاطرات زنده شد ممنون به خاطر این زنده شدن دوباره موفق باشین و پیروز .
ا
سلام
امید وارم حالت خوب باشه دوست قدیمی.
چه خبر !!!
خیلی وقت ازت بی خبرم بهم سر بزن.
امید وارم همیشه موفق و پیروز باشی.
سلام!
خوبی بانو
من هستم ٫بانو یه سر بزن
سفر نزدیک است ٫ مقصد دور...
کوچولوی سیاه
سلام
ممنون از حضور گرمت
اما چی بگم
فعلا تعطیل حوصله اش و ندارم
بی خیال
روزگار من همینه
یا علی