یک تلنگر مانده تا دیوانگی ...

دست هایت قبله گاه بوسه ام


چشم هایم منتظر بر راه تو


ذره ذره در دلت گم می شوم


تا شوم روزی من آن دلخواه تو


ای کلید آرزوهای محال


ای طلوع بی هراسی های من


سبزسبزی پرشکوه وبی غرور


با تو هستم تا ته عاشق شدن


گو که من آـخر به دلخواه ات شدم


حرف هایت جنس باران دلم


می ستایم تا ابد نام تو را


ای تو مرحم بر سکوت نیمه شب


می گشایم آخر ایهام تو را


ای گل یخ بیش از این رنجم مده

 

تا ابد افسون این راهت شدم.....


یک تلنگر مانده تا دیوانگی

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
آیدا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:16 ب.ظ http://ayda16.blogsky.com

دیوانگی ! یعنی چی؟

یاسمین دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ب.ظ http://rue.blogsky.com

اگر آدمی زندگی را دوست می داشت هرگز در آغاز تولد نمی گریست


سلام
من هم دوست دارم خانومی.ممنون بهم سر می زنی
با اجازه لینکت کردم
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد