دست هایت قبله گاه بوسه ام
چشم هایم منتظر بر راه تو
ذره ذره در دلت گم می شوم
تا شوم روزی من آن دلخواه تو
ای کلید آرزوهای محال
ای طلوع بی هراسی های من
سبزسبزی پرشکوه وبی غرور
با تو هستم تا ته عاشق شدن
گو که من آـخر به دلخواه ات شدم
حرف هایت جنس باران دلم
می ستایم تا ابد نام تو را
ای تو مرحم بر سکوت نیمه شب
می گشایم آخر ایهام تو را
ای گل یخ بیش از این رنجم مده
تا ابد افسون این راهت شدم.....
یک تلنگر مانده تا دیوانگی
دیوانگی ! یعنی چی؟
اگر آدمی زندگی را دوست می داشت هرگز در آغاز تولد نمی گریست
سلام
من هم دوست دارم خانومی.ممنون بهم سر می زنی
با اجازه لینکت کردم
موفق باشی