پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم
و دیگر هرچه بود ضعیف بود و پائین
بازی شروع شد
حاکم او بود و من محکوم
همه برگهایم رفتند و سربرگ بیش نماند
برگی از جنس وفا رو کرد ، من بالاتر آمدم
بازی در دست من افتاد
عشق آمدم ، با حکم عشوه و ناز برید
و حکم آمد از جنس چشم سیاهش
زندگی
حکم پایین من بود
و
من باختم!
آیینه شکسته
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای آینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
تقدیم به شما
سلام
خوبی آبجی جون
وبلاگت خیلی نازه
مثل خودت
موفق باشی عزیزم
خواستی پیش منم بیا
بای تا های دیگر
سلام
با اینکه من اولین باریست که وبلاگ شما را میبینم اونهم به توصیه یکی از دوستانم که نویسنده با احساسی است و داستان(فرید و مینا) را مینویسد. باید اعتراف کنم که حق با ایشان است و کار شما در خور تقدیر است!
بسیار وبلاگ ز یبایی دارید و اشعارتان هم دلنشین هستند!موفق باشید
می خوانم برای آنکه بفهمم زنده هستم
می نویسم برای آنکه بفهمی دوستت دارم
سلام بامعرفت
سلام
عکس و متن زیباییست
سلام دوست گلم
بهترین دستور زندگی این است که انسان اعتماد به نفس داشته باشد و در پرتو سعی و جدیت به مقام و منزلتی برسد
ممنونکه بهم سرزدی از آّپت منو با خبر کن من اپم
سلام خانومی
خوفی؟
وبلاگت اگه راستشو بگم بد نبود ولی وبلاگت از مال من بهتره
وقت کردی یه سری بزن
موفق باشی
فعلن بابای
بازم سلام
ممنون از اینکه تنهام نذاشتی
با ارزوی موفقیت روز افزون شما دوست عزیز
بای تا های