در تنگنای باریکه ی آفریده ها
فاصله ها بود بین من و تو ؛
من شمع نیمه جانی بودم
که در آن شعله ی کور کورانه اش منت بسیار داشتم .
در این درگاه بی عدالتی من خاموش شدم و تو ماندی .
اما ...
خاموشی ام در گذر از تند باد حادثه ها نبود ؛
من را کسانی بی فروزش داشتند که
در فروزان تر شدنم فریاد می زدند ....
و دردا کسی به آن ها نگفت که :
رفیقا ! یارا ! رو به شمع فریاد نزن !
سلام خیلی زیباست موفق باشی
من دلم شکسته نمی دونم باید چی کار کنم!
سلام
وبلاگ خیی خوشگلی دارید و مطالب خوشگل تر.
نظرتون خیلی جالب بود و به فکر من برای اون نام گذاری خیلی نزدیک.
رو به شمع فریاد نزن! خیلی به دلم نشست.
سلام
ممنون که سر زدین
وبلاگتون خیلی زیباست
و همین طور نوشته هاتون
موفق باشید